شاید حالا، سالها پس از شکستهشدن بغضهای بسته و خشکشدن اشکهای بر چهره نشسته، نوبت به من رسیده باشد تا چند کلامی از همسفر و شریک زندگیام حشمت سنجری بنویسم. نمیدانم در وجود او چه یافتم که از همان روزهای نخست احساس کردم باید یک عمر برای پیبردن به خوی و طبع همسرم و کشف اسراری که حتی خود او نیز به وجود آن آگاه نیست بکوشم.
در آن روزها به خود میگفتم من هرگز به مردی ساده و معمولی فکر نکردهام، بلکه کوشش در راه کشف او و اسرار طبیعت و سرشت او یکی پس از دیگری و بعد، پیوستن همهی اینها به یکدیگر برای پی بردن به حقیقت وجودی او چقدر لذتبخش و مطبوع است و روزی که من او را بشناسم چه پنج سال و چه پنجاه سال بعد باشد چه روز بزرگ و افتخارآمیزی برایم خواهد بود. در طول ۴۳ سال زندگی مشترک، با اینکه به تمام ابعاد زندگی او پی بردم و خلقوخوی او را بهخوبی دریافتم باید نزد خود اعتراف کنم که در شکافتن راز شخصیت او نسبت به روزی که با هم پیوند بستیم چندان پیشرفت محسوسی نکردم. ما در طول زندگی مشترکمان همیشه باهم بودیم _ در خانه نشستن و باهم بودن را به گردش و تفریح با دوستان و مهمانیها ترجیح میدادیم _ دوست داشتیم باهم بنشینیم، باهم شام بخوریم و راجع به کار و تمرین روز یا ارکستر و یا قطعهای موسیقی که قرار بود اجرا شود صحبت کنیم؛ در این سالهای آخر گپزدن راجع به شاگردانش هم اضافه شده بود. بعضی اوقات مثل دو تا شاگرد مدرسه باهم مینشستیم و زبان میخواندیم، البته در اینجا هم باز من شاگرد بودم و او استاد. او همیشه و در همه حال استاد من بود.
زمانی که مشغول ساختن آهنگی بود همیشه مرا مورد مشورت قرار میداد و نظر میخواست. به سلیقهام احترام میگذاشت و گفتههایم را میپذیرفت، بعضی وقتها تا پاسی از شب گذشته روی ملودیها و هارمونی قطعات باهم صحبت میکردیم و وقتی نظراتمان یکی میشد، نتها به روی کاغذ میرفت و بعد، کار نوشتن این نتها از روی نسخه اصلی یعنی پارتیتور برای سازهای مختلف ارکستر به من محول میشد چون او دیگر خسته بود و باید استراحت میکرد و من تا صبح مشغول نوشتن میشدم. روزها و شبها به این کار ادامه میداد تا قطعهی نوشتهشده برای تمرین و اجرا با ارکستر آماده میشد. چون همیشه در اثر کار و تمرین و بیخوابیهای شبهای گذشته خسته بود و احتمال درگیری با افراد ارکستر را داشت، سعی میکردم در تمام روزهایی که تمرین داشت، خودم را حدود ساعت ۱۰:۳۰ که ارکستر آنتراکت داشت با لیوانی چای و قهوه و یک ساندویچ کوچک به او برسانم تا ضمناً شاهد کار او با ارکستر باشم. چون بعضی اوقات پیش میآمد که نظر مرا در مورد کار رهبری و حرکاتش جویا میشد و اگر احیاناً موردی بود که من نظرم را میگفتم با کمال میل میپذیرفت.
گاهی مسائلی پیش میآمد که قاعدتاً در زندگی همه هست، سعی میکردیم این مسائل را هرقدر هم که پیچیده باشد با منطق و استدلال حل کنیم و در این راه همیشه من بودم که مشکلات زندگی را به گردن میگرفتم و او را به کار خودش رها میکردم. در مورد کارها و فعالیتهای هنریاش به تفصیل نوشته و گفته شده است، از لحاظ اخلاقی بسیار متواضع و واقعاً متمایز از دیگران بود. بر این اعتقاد بود که لازمهی هنرمند بودن، داشتن خصلتهای نیک انسانی و عواطف بشری است و او که بسیار از این صفات برخوردار بود همیشه میکوشید تا بتواند به شاگردانش و دوستانش و همکارانش در کارهای هنری کمک کند و تا آنجا که مقدور بود معرف ذوق و استعداد هنرمندان وطنش باشد. اگر سر تمرین تصادفاً با یکی درگیری پیدا میکرد و عصبانی میشد، باور کنید یا همانجا معذرت میخواست و موضوع فیصله مییافت و یا اگر منزل میآمد، به شب نرسیده طرف را پیدا میکرد و با هزار زبان از دلش در میآورد. آنقدر که به پاییندستیها توجه داشت به بالادستیها نداشت و همیشه در محل کارش نسبت به دربان و پیشخدمت و نگهبان، مهربان و به قول معروف پیشسلام بود.
حشمت سنجری، هرگز نخواست در کارش به اصطلاح «میانبر» بزند و مرتبهای را که شایستهی آن است زودتر از موقع به دست بیاورد، بلکه سعی کرد پلههای پیشرفت و موفقیت را یکییکی بپیماید و بالا برود. به همین جهت، خطر سقوط هرگز برای او وجود نداشت. همکارانش، بهخوبی میدانند که چقدر کارش را خوب میدانست و تا چه اندازه بر ارکستر تسلط داشت. همهی اعضای ارکستر سمفونیک تهران به او و هنرش، آگاهیهایش و مهارتش در رهبری معتقد بودند و همین اعتقاد بود که موجب پیشرفت و تعالی ارکستر میشد.
حشمت، خوشبختانه دوستان خوب و صمیمی، بسیار داشت و مخالفان او اندک بودند و همین موجب موفقیت و پیشرفت در کارش بود. او علاقهی بسیار به مطالعه و تحقیق و تفحص در کارهای ادبی و هنری داشت. از روی هیچ لغتی یا کلامی یا جملهای و یا یک بیت شعر بهطور سرسری نمیگذشت، همیشه کتابهای لغت، فرهنگهای فارسی و لغتنامههایی که زبان آن را میدانست دم دستش بود و اگر به کلمهای شک میکرد تا آن کلمه را بهصورت صحیح و معنای واقعی آن و تلفظ درست آن را پیدا نمیکرد، آرام نمیگرفت. حتی اگر نیمههای شب چیزی به ذهنش میرسید از خواب بیدار میشد و مشغول ورق زدن کتابها میشد.
حشمت به منابع موسیقی ملی ما عشق میورزید. بر این اعتقاد و اندیشه بود که در موسیقی ایرانی زمینههای زیبا و فراوانی هست که دستنخورده باقی مانده و شایستگی آن را دارند که به نحوی جهانپسند، عرضه شوند. او میگفت: «باید حالتهای رکود و تکرار را از آنها بگیریم و روح موسیقی علمی را در آنها جاری سازیم تا موسیقی ما هم با موسیقی جهان نو همسطح شود». همیشه میگفت: «من ملتهای بسیاری را میشناسم که با وجود آنکه منابع موسیقی آنها از ما بیشتر و عمیقتر نبوده، امروز جایی برای عرضهی آثار موسیقی خود یافته و توانستهاند در صحنههای بینالمللی با کنسرتهای سمفونیک و اپراها خود را به جهانیان بشناسانند... تنها راه درست، برای رسیدن به آیندهای روشن و شناساندن موسیقی ملی ایران به جهان، آن است که موسیقیدانان آگاه، دانشمند، خوشقریحه و مسلط به کار آهنگسازی زیاد و زیادتر بشوند و با مطالعه و دقت در زمینههای اصیل موسیقی ایرانی آن را بسط و گسترش دهند».
گفتنی زیاد است ولی مجال نیست. سال ۱۳۵۷ پس از ۳۶ سال خدمت مداوم و صادقانه دولتی بازنشسته شد و پس از آن ۹ سال دیگر نیز به خدمت فراخوانده شد و کارش را ادامه داد. روزی که حکم بازنشستگی او را دادند، گفت: «من هیچوقت نمیخواهم معنی این کلمه را بدانم، هنگامی که انسان هدف و رؤیایی دارد احساس پیری نمیکند». دوستان و نزدیکانش میدانند که همیشه وقتی صحبت سن و سال میشد، میگفت: «من چهل و چند سال بیشتر ندارم.» البته شوخی میکرد، ولی باید دید این شوخی از کجا سرچشمه میگرفت؛ از آنجا که او هنوز هم با آنکه از مرز ۷۰ گذشته بود احساس پیری نمیکرد و دلش میخواست فعال باشد و خدمتی بکند.
یک هنرمند تا آخرین لحظهی بودن بر سر قدرت باید راه خود را برود و به فردا که دیگر بر سر کار نیست توجه نداشته باشد. حشمت نیز چنین اعتقادی داشت. یک هنرمند اگر تصور میکند راهی که میرود درست است نباید از نتایج سنجش افکار و اظهارنظرهای ضدونقیض بهراسد؛ تنها باید به خودش و کاری که میکند معتقد باشد و هر بادی او را نلرزاند.
پس از ۴۵ سال خدمت بیمار شد، اما در خانه، در سنگر عشق و محبت و ایثار، تا واپسین ساعات عمرش با از خودگذشتگی به شاگردان خوب و باوفایش درس داد و الحق این باوفایان که در مکتب او درس عشق و انسانیت و محبت و هنر آموخته بودند، چه زیبا قدر و منزلت او را ارج نهادند و هنوز هم مینهند. وقتی یکی بیمار است دیگری باید سالم باشد، هنگامی که یکی دلشکسته است دیگری باید آرمیده و امیدوار باشد و زمانی که یکی ناتوان است آن دیگری باید نیرومند باشد. نقشها همواره تغییرپذیرند. هیچکس نمیتواند در همهی مواقع سالم و نیرومند و شجاع باشد. چنانچه سلامت و شجاعت گاهی به ضعف میگراید و زمانی احیا میگردد. معنی زندگی مشترک با یکدیگر آن نیست که هردو همیشه در کمال نیرومندی و یا اینکه هردو همواره در نهایت عقل و اراده و تدبیر باشند، بلکه در پرتو محبت و عشق و ایثار و حتی ترحم و گذشت، قدرت تحملشان در مقابل زندگی و زمانه افزایش مییابد _ همکاری حقیقی این است.
حالا دیگر برای او دلهره و آزردگی و یأس و شعبدهبازیهای تقدیر وجود نخواهد داشت. ما در طول ۴۳ سال زندگی آنقدر به هم نزدیک بودیم که هیچ چیز ما را از یکدیگر جدا نخواهد ساخت. آیا فکر میکنید چون او مرا ترک کرده، من تنها ماندهام؟ چگونه ممکن است من تنها بمانم؟ من که در تمام مدت این سالها با او کار کردهام، با او لذت و رنج بردهام. یادگارهای زیبایش هنوز هم در اطرافم هستند، صدای خوشش هنوز در گوشم هست، از اتاقش هنوز صدای ویلن بچههای عزیزش به گوش میرسد. شاگردان و دوستان باوفایش هنوز در کنارم هستند. آنقدر چیزهای بهیادماندنی از خود بهجا گذاشته است که احساس میکنم همهی زندگیام بوی او را دارد. ارزش خاطرات به مراتب نیرومندتر از پوست و گوشت هستند. او نیست ولی برای من تا موقعی که حیات دارم زنده است. با همان ایمان و اعتمادی او را در کنار خودم حس میکنم که به هنگام اجرای کنسرتهایش بر روی سکوی رهبری _ او حالا نیز با من است، چنانکه در آن لحظات پرشور و افتخارآفرین برای اجرای یک کنسرت و یا به روی صحنه آوردن یک اپرا با من بود.
در سالهای اولیه که جوان بودم، نمیدانستم زندگی ما چقدر طولانی و لذتبخش خواهد بود، اما اکنون عظمت لطف این زندگی بر من معلوم است. من بزرگترین خوشبختی و سعادتی را که برای یک زن امکانپذیر است داشتهام؛ همیشه و بدون کمترین سستی، همسرم را دوست داشتهام و زندگی ما پایدار و زیبا بوده است. آیا تصور میکنید این خاطرات را میتوان فراموش کرد؟ آیا تصور میکنید هرقدر هم باقیماندهی عمر من طولانی باشد فرصت خواهم کرد خاطرهی تمام آن سالهای زیبا و پرفراز و نشیب را که با او به سر بردهام در ذهن تجدید کنم؟
کار من پایان نیافته است، مادام که من زندهام او بییار و یاور نخواهد ماند؛ تا هنگامی که او بود، با او و برای او تلاش و مبارزه کردم و حال که او نیست سعی میکنم این تلاش را شدیدتر کنم _ من غمگین نیستم چون او با اینکه کار و فعالیت و تلاش و مبارزهی زیادی داشت و از جان، مایه میگذاشت، زندگی طولانی و زیبا و پرافتخاری نیز داشت. من هم میدانم روزهای باقیماندهی عمر خود را بدون او ولی با او چگونه به سر برم _ یک ازدواج خوب هرگز نمیمیرد و مابقی عمر را مانند سالهای گذشته زیبا و دلپذیر خواهد ساخت و با خاطرات آن، تا روزی که چشم از این دنیا فروبندم، خوش خواهم بود.
***
۲۳ سال پیش روز ۱۴ دی ماه ۱۳۷۳ شمع وجود مردی از تبار هنر خاموش شد و در روز ۱۷ دی با حضور دوستان، شاگردان باوفا و هنرمندان موسیقیدوستی که سالهای سال با او بودند، بدرقه شد. به قول پروین: «اندر آنجا که قضا حمله کند، چاره تسلیم و ادب تمکین است». همه تمکین کردند، من هم تسلیم شدم. چهل روز پس از این ماجرا به فکر افتادم کاری را که روحاً آمادگیاش را نداشتم انجام دهم ولی چون باید میکردم، کردم. عدهای از دوستانش که شنیدند میخواهم کتابی برای او به چاپ برسانم خودشان مقالاتی فرستادند. خود من هم برای این کار میبایست خیلی چیزها از جمله نوشتهها و پروگرامهای کنسرتها و مسائل دیگر را جمعآوری میکردم، ولی نه! لازم نبود چون بایگانی ذهنم همهی آنچه را از ۴۳ سال زندگی پربار با او میخواستم در خود ضبط کرده بود، روزهای خوش، برنامههای موفق، مسافرتهای پیدرپی، تشویقها و هلهلهها و... همه را به یاد داشتم ولی باید همه را به روی کاغذ میآوردم. تصدیق کنید که خیلی سخت و طاقتفرسا بود، ولی با نیرویی که از خود او گرفتم (با اینکه خود مدتی بیمار شدم) این کار را کردم. حالا این کتاب که در دست دارید با تمام مقالات و اسنادی که در این سالها بر آن افزودهایم، برای صدمین سال تولدش به چاپ رسیده است. امیدوارم برای دوستدارانش و جوانان اهل موسیقی که او را در زمان خودش ندیدند و فقط اسمی از او شنیدند، این نوشتهها بتواند شمع راهی برای شناخت او باشد تا ببینند برای اعتلای موسیقی این مملکت چطور جانش را گذاشت... روحش شاد.
***
کتاب حاضر در تلاش برای ارائهی تصویری روشن از بخشی از تاریخ معاصر در حوزهی موسیقی چند صدایی ایران جمعآوری شده است. احترام به هنرمندان پیشگام و جریان ساز، باید در فرهنگ ایران زمین تبدیل به یک آیین شود. تا به پاسداشت زحمات و تلاشهای آن بزرگان قدر زمان حال را بدانیم و بتوانیم درسی از تلاششان بگیریم. دو اقدام دربارهی این مهم صورت گرفت: اول فیلم رقص دایره ساختهی فرزاد فرهوشی و پس از آن کتاب حاضر که زحمات توکا ملکی، غزاله یعقوبی، امید ایران مهر، فرزاد فرهوشی، محمد علی منصوری و روشنک مافی و همکاری موزهی موسیقی همیشه به یادم خواهد ماند.