یکی از مهمترین و بحثبرانگیزترین کشمکشهای فکری در ایران معاصر، مسأله سنت و تجدد است. این بحث بخش زیادی از تولیدات و دغدغههای فکری ایرانیان را به خود مشغول داشته و موجب ایجاد ادبیات گستردهای در این زمینه شده است. به دلیل حضور نظامی، تکنولوژیک، فکری، فلسفی و ادبی دویست ساله غرب در ایران و آشنایی ایرانیان با مظاهر مختلف غرب، بخش زیادی از مطالعات و تاملات ایرانیان به سوی بررسی تجدد و نسبت ایرانیان با این پدیده سوق داده شده است. رهآورد این گرایش به تامل در باب تجدد غفلت از روی دیگر یعنی سنت است؛ گو اینکه ایرانیان این مفهوم را بهعنوان امری بدیهی از مرکز تأملات خود به حاشیه فرستادهاند.
بررسی آغازها، که همیشه کلید فهم فرایندهاست، نشان میدهد که شروع مواجه با غرب، «خود» در مقابل «غیر خود»، «ما» در مقابل «دیگران»، «شرق» در مقابل «غرب» و «سنت» در مقابل «تجدد»، برای ایرانیان تبدیل به یک مسأله شده اما مورد مطالعهای دقیق قرار نگرفته است. پس از این مواجهه، انواع رویکردها نسبت به غرب/تجدد همچنین نسبت به شرق/سنت در میان ایرانیان شکل گرفت. از دو قرن پیش تاکنون ایرانیان حیرت، حسرت، نفرت، شیفتگی، اقتباس، نقادی و حتی بیتفاوتی نسبت به غرب را تجربه کردند. هریک از مواضع بالا نسبت به «غرب»، زمینهساز موضعگیریهای متفاوت روشنفکران ایرانی به «سنت» از قبیل نفی، نقد، شیفتگی، اقتباس و حتی فراموشی شد. آنچه در این میان اهمیت اساسی دارد، تبدیل شدن سنت به «مسأله» و عطف توجه به «خود» در میان دستهها و جریانهای مختلف از اهل تفکر و تامل در ایران است. سنت، تا پیش از تبدیل شدن به دغدغه و مسأله علمی توسط مردم زیسته میشد.
در واقع سنت، نحوه زیستن ما بود، مجموعهای از چگونه فکر کردن، چگونه دیدن هستی، چگونه شناختن پدیدهها، چگونه سامان دادن جامعه، چه و چگونه پوشیدن، چه و چگونه خوردن، چه و چگونه دیدن و ساختن، چگونه پرستش کردن، چگونه و در چه قالبی احساس و اندیشه را در شعر، موسیقی، نقاشی و معماری به نمایش گذاشتن و در یک کلام چگونه «بودن» ما بود. سنت، یک بسته کامل و جامع بود که شامل همه زوایای زندگی و حتی پس از حیات ما میشد. تا زمانی که این نوع از «بودن»، «دیدن» و «فهمیدن» در مقابل نوع «دیگری» که متفاوت از «آنچه خود داشت» ما قرار نگرفته بود، محور توجه و «مسأله» کانونی ما نشده بود. ولی با حضور آن «دیگری» غرب، هر متفکر و هر جریان فکری براساس پیشدانستهها، پیشفرضها و نوع گزینشی که زمینه و زمانه بر او تحمیل میکرد و با توجه به شرایط تاریخی ـ اجتماعی به وجهی از وجوه سنت توجه کرد. بنابراین آنچه به دست میآمد برساختهای از فهم آن متفکر یا جریان فکری از «سنت» بود که بهعنوان معنا و منظور نهایی از «سنت» ارائه میشد. امروز نیز با انواعی از برساختهها، قرائتها وفهمها از سنت که هرکدام بخشی از سنت را برجسته کردهاند، مواجهایم. حضور طولانی مدت غرب در ذهنیت ایرانیان، نه تنها در آغاز بهمثابه یک «غیر»، انگیزهای برای پرداختن به «خویشتن» و توجه به «سنت» در میان ما شد بلکه بهعنوان یکی از عوامل تاثیرگذار بر ذهنیت و فهم ایرانی در مواجه با سنّت ایفای نقش نمود. بهطوری که بررسی سنت در ایران بدون توجه به نوع نگرش جریانهای مختلف روشنفکری نسبت به غرب مشکل مینماید. در واقع اگر این پیشفرض را بپذیریم که معنا، محصول ارتباط موثر و دو طرفه ذهن و محیط است و این را نیز مورد توجه قرار دهیم که از نزدیک به دو سده پیش تاکنون غرب، جزئی از محیط ما و از عوامل موثر بر ذهنیت ایرانی است، دستهبندی روشنفکران ایرانی جهت بررسی نوع نگاه ایشان به سنت، همراه با نوع نگاه آنها به غرب باید مورد بررسی قرار گیرد.
با لحاظ کردن شرایط تاریخی ـ اجتماعی متفاوت هر دوره و با دو معیار «توجه به سنت» و «نوع نگاه به غرب» بخواهیم به دستهبندی روشنفکران ایرانی بپردازیم شاهد رویکردهای متعددی خواهیم بود که هرکدام نمایندگانی داشته و منابع و متونی را تولید کردهاند. یکی از دغدغههای اصلی در این نوشتار بررسی منشأ، زمینهها و عوامل دخیل در شکلگیری این تنوع دیدگاههاست. چرا روشنفکران ایرانی به درک واحدی از مفهوم سنت در دوره معاصر تاریخ ایران نرسیدهاند؟ آیا دورههای مختلف تاریخ، سنتهای متفاوتی را عرضه میکنند، بنابراین هر دورهای از تاریخ سنت خاص خود را دارد؟ یا تنوع دیدگاهها معطوف به تنوع روشنفکران است؛ که در این صورت به تعداد روشنفکران ایرانی باید، تعبیرهایی از سنت را شناسایی کرد؟ از سوی دیگر تنوع دیدگاهها، چه ارتباطی با شرایط و موقعیتهای جغرافیایی و زمینهها و بسترهایی که این دیدگاهها در آنها شکل گرفتهاند دارد؟
از نظر این نوشتار، عوامل فوق در شکلگیری دیدگاههای روشنفکران ایرانی در خصوص مفهوم سنت دخالت دارند، تلقی کردن هر یک از این عوامل بهعنوان عامل اصلی به تحلیلی ناقص خواهد انجامید. باید مدلی را طراحی کرد که نه تنها بر نقش روشنفکران و دورههای تاریخی در شکلگیری دیدگاهها پیرامون سنت تاکید دارد بلکه تاثیر عوامل محیطی و موقعیتهای مختلف را نیز مورد توجه قرار دهد. در این نوشتار، نمیتوان روشنفکران را در خلاء تصور کرد. آنها را نمیتوان از زمینهها و موقعیتهایی که در آن قرار دارند جدا کرد و سهمی برای تاثیر این موقعیتها و شرایط در شکلگیری دیدگاهشان قائل نشد. نه تنها روشنفکران و اندیشمندان بلکه به هر فرد در اجتماع همواره از دو زوایه باید نگریسته شود. هر فرد دو دنیای متفاوت اما مرتبط به هم دارد. یک دنیای درونیست که در این دنیا، فرد با توجه به ویژگیهای فردی و شخصیاش مورد ملاحظه قرار میگیرد. اما این دنیای درونی از دنیای بیرونی و محیط اجتماعی که در آن با سایر افراد، نهادها و ساختارها، آراء و اندیشهها، دغدغههای عمومی و سایر عوامل تاثیرگذار بر فرد فرد جامعه، مستقل و منفک نیست. از اینرو هر فرد بهویژه روشنفکران بهمثابه قشر تاثیرگذار در جامعه، همواره آنچه را که از محیط اطراف خود اعم از رفتارها و کنشها و یا آراء و اندیشهها دریافت میکنند به دنیای درون خود راه داده و سعی در درونی کردن آنها مینمایند و در مقابل نیز تلاش میکنند تا بر محیط خود تاثیر بگذارند و در نتیجه برخی از رفتارها، کنشها و نیز اندیشهها و آراء را برجستهتر، مشروعتر و مقبولتر جلوه داده و از این طریق بر محیط خود تاثیر گذاشته و تلاش میکنند تا ایدههای خود را بر اجتماع تحمیل نمایند.