در بخشی از این کتاب میخوانید:
این اندیشه انقلابی که ما ساکنان معمولی جهان هستیم و نه موجودات برتری که در مرکز آن زندگی میکنند، اولین بار توسط آریستارکوس (از ۳۱۰ تا ۲۳۰ پیش از میلاد)، یکی از آخرین دانشمندان ایونیا، ارائه شد. تنها یکی از محاسباتش به جای ماندهاند، یک تحلیل هندسی پیچیده از مشاهدات دقیقی که او از اندازه سایه زمین بر روی ماه در حین ماه گرفتگی انجام داده است. او از دادههایش به این نتیجه رسید که خورشید باید خیلی بزرگتر از زمین باشد.
شاید با الهام از این ایده که اجسام کوچکتر بایستی حول اجسام بزرگتر بچرخند، و نه برعکس آن، او اولین کسی بود که استدلال کرد که زمین مرکز سیستم خورشیدی نیست، بلکه زمین و دیگر سیارات حول خورشید بزرگتری میچرخند. این کشف تنها گام کوچکی بود در رسیدن به این ادراک که زمین تنها یک سیاره مانند سیارات دیگر است، و خورشید ما نیز چیز ویژهای نیست.
آریستارکوس فکر میکرد که موضوع همینطوری باشد و باور داشت که ستارههایی که ما در آسمان شب میبینیم، درواقع چیزی جز خورشیدهای دورتر نیستند.
ایونیا یکی از چندین مدرسه فلسفه یونان باستان بود، هرکدام با عقاید متفاوت و عمدتاً متناقض. متأسفانه، دیدگاه ایونیایی از طبیعت (که میتوان آن را از طریق قوانین کلی توضیح داد و به مجموعه سادهای از اصول کاهش داد) تنها برای چند قرن تأثیر نیرومندی داشت. یکی از دلایل آن این است که به نظر میرسید که در تئوریهای ایونیایی هیچ جایگاهی برای اراده یا نیت آزاد یا این مفهوم که خدایان در کارهای دنیا دخالت میکنند، وجود نداشت. اینها از قلم افتادگیهای موحشی بودند که برای بسیاری از متفکرین یونانی، مانند بسیاری از مردم زمان حال، عمیقاً ناراحت کننده بودند.