اگر نگاهی به افراد دوروبرتان بیندازید، متوجه میشوید اکثر آنها هوشمندانه، یا نه آنقدرها هم هوشمندانه، از روشی پیروی میکنند که در مدرسه، شرکت، توسط والدین یا جامعه به آنها آموزش داده شده است. به این معنا که: اگر سخت کار کنی، موفق خواهی شد و وقتی موفق شوی شاد خواهی شد. این الگوی اعتقادی توضیح میدهد که چه چیزی اغلب اوقات بیشترین انگیزه را در زندگی به ما میدهد. ما فکر میکنیم اگر آن اضافه حقوق را بگیریم، یا به هدف فروش بعدی برسیم شاد خواهیم بود. اگر فقط بتوانیم نمره خوبی بگیریم شاد خواهیم بود. اگر چند کیلو لاغر شویم شاد خواهیم شد و از این قبیل. اول موفقیت، بعد شادی. تنها مسئله این است که این روش شکستخورده است.
اگر موفقیت باعث شادی میشود، پس هر کارمندی که ارتقاء میگیرد، هر دانشآموزی که پذیرش میگیرد و هر کسی که به هر هدفی رسیده باشد، باید شاد باشد. ولی با هر پیروزی، دروازه موفقیت عقبتر و عقبتر کشیده میشود، درنتیجه برای رسیدن به شادی باید تا افق پیش رفت.
مهمتر از همه، این روش کاملاً شکست خورده است، چون برعکس عمل میکند. بیش از یک دهه تحقیق خلاقانه در زمینه روانشناسی مثبتاندیشی و علم عصب ثابت کرده است که رابطه بین موفقیت و شادی کاملاً برعکس عمل میکند. به یمن این علم پیشرو، امروزه میدانیم که شادی پیشدرآمد موفقیت است و نه صرفا نتیجه آن و اینکه درواقع شادی و خوشبینی عامل محرک عملکرد و نیل به اهداف هستند و به ما مزیت رقابتی میدهند که من آن را مزیت شاد بودن مینامم.