داستانهای کوتاه دال آرامش نوشته حامد رجب پور
نویسنده جوان اهل خطه سرسبز شمال کشور با قلمی روان و آرزوهای بزرگ و آینده ای روشن است.
شما با خواندن این داستان ها با فضای حامد آشنا میشوید
او میگوید:آدمها یک بار از عشق و عاشقی کامل می برند؛درست وقتی که تمام احساسشان را خرج یک فرد اشتباه می کنند،بعد از آن به گُلی می مانند که برگ هایش را باد دزدیده.تا مدتی زیادی بیشتر مثل یک بوته بیابانی هستند که ممکن است حتی از مهربانی های جزیٔی هم دوری کنند اما ناگهان در جایی که اصلا فکرش را هم نمی کنند دوباره سر و کله عشق پیدا می شود دقیقا عشق مثل آبادیست که به خشکی خورده و خالی از سکنه شده اما تنها یک باران برای دوباره جان گرفتنش کافیست...
نشسته بودم و به این فکر میکردم که اسم این کتاب را چه بگذارم؛ ساعتها دنبالش میگشتم،اسمهای زیادی چند روزی ذهنم را به خود مشغول کرده بودند،نمونهاش همین بایگانی 2466 که مدت زیادی دوستش داشتم اما بعدها برایم اگر بیارزش نشد، عادی شد.
قرار بود در مقدمة رازی را برای شما فاش کنم، راز خوشبختی خودم!
باید اعتراف کنم که آدم خوشبختی هستم چون از سه شکست عشقی یا بهتر است بگویم سه سوءتفاهم عاطفی جان سالم به در بردهام، من ابداً قصد ندارم اینجا بگویم که در هیچکدام از این اتفاقات که به جدایی رسید مقصر نبودهام یا همیشه آدم خوب داستان بودهام و آن سه نفری که روزی فکر میکردم بدون آنها زندگی کردن ممکن نیست را بخاطر اینکه ترکم کردهاند باید اعدام کرد، نه.
در واقع باید از آنها تشکر هم بکنم. اصلاً رازی که در این کتاب قصد فاش کردنش را دارم هم همین است.
فکر میکنم بازگو کردن بازگشت احساس خوشبختی جالب باشد.
در واقع من از زمانی که تصمیم گرفتم دیگر از عشقم چیزی را به دل نگیرم نهتنها خوشبختترین آدم روی زمین شدم بلکه...