دیالکتیک با «خود موضوع» سروکار دارد. اما «خود موضوع» خود را بیواسطه بر انسان نمینماید. برای درک آن انسان باید رنج ببرد و آن را دور بزند. از اینرو تفکر دیالکتیکی بین تصور موضوع و مفهوم آن تفکیک قایل میشود و تحت آن نه تنها دو شکل و مدارج شناخت، که بهویژه و پیش از همه دوگونه پراکسیس انسانی را میفهمد. رویکرد آغازین و بیواسطهی انسان به واقعیت یک موضع انتزاعی سوبژهی شناسنده، یک مغز اندیشهور نیست که با درنگ فکری با واقعیت برخورد کند، بلکه رویکرد یک موجود کنشگر عینی و عملی، یک فرد تاریخی است که فعالیت عملیش را در قبال طبیعت و انسان، تحقق نیتها و علایقش را در یک مجموعه روابط اجتماعی پیش میگیرد.
بنا براین، واقعیت بهصورت عمدتا موضوع مشاهده، آزمون و نظریهپردازی نیست که قطب مکمل، سوبژهی انتزاعی شناخت در برابرش باشد که در آن واحد در درون و در بیرون از جهان است، بلکه پهنهی فعالیت حسی ـ عملی است که بر اساس آن نگرش عملی بیواسطهی واقعیت دست میدهد. در این رویکرد عملی ـ سودنگرانه به چیزها که در آن واقعیت بهعنوان جهان وسایل، هدفها، کارافزار، نیازمندیها و ارضاشان جلوه میکند، فرد درگیر، نسبت به چیزها دارای تصور میشود، برای خود یک نظام کامل نگرشهای رسا خلق میکند که شکل پدیدار واقعیت را حفظ و تثبیت میکند.