میسوزم و سر میکشم فنجان آخر را
مردانه باور میکنم زخمی مکرر را
چشمان خیس پنجره امشب مهآلود است
در من تداعی میکند شبهای بندر را
گلهای خالی مانده روی میز صبحانه
بو میکنم با یاد تو گلهای پرپر را
شاید صدای پای تو از کوچه میآید
با دستهایی منتظر وا میکنم در را
ای کاش میشد شانه یا آیینهات باشم
یا اینکه بگذارم به روی شانهات سر را
باور نمیکردم که راه پیش رو بستهست
وقتی شکستم پشت سر، پلهای باور را