تومی: آره، با قطار اوّل بعدازظهر میرویم.
زن: راستی؟
تومی: بله، خواستیم تا توانش هست، بچهها را ببینیم.
زن: خیلی خوبه. حتما هم تو توکیو چشم به راهتان هستند.
شوکیچی: خوب، امیدوارم. زحمت میکشید وقتی نیستیم چشمتان به خانه ما باشد؟
زن: باشه حتما. بچههای شما همه به جایی رسیدهاند. بختتان بلند بوده.
شوکیچی: خوب، به گمانم...
زن: هوا هم چقدر عالیه.
تومی: بله، واقعا.
زن: سفر به هر دوتان خوش بگذرد! خیلی مواظب باشید.
تومی: ممنون.
زن تعظیم میکند، لبخند میزند و میرود.
تومی: هنوز پیداش نکردهام.
شوکیچی: اِ، لابد همانجاست دیگر.
شوکیچی دنبال بالش هوا میگردد و آن را میان وسایل خودش مییابد. بالش را بالا میگیرد.
ایناهاش.