حکیم ابوالقاسم فردوسی، پادشاهی اسکندر را با آفرین بر جهانآفرین و خالق زمان و مکان آغاز میکند، بر خداوندی که آغاز و انجام هر کار ازوست و گردش آسمان و زمان به فرمانِ اوست و از فرش تا عرش بر هستی او گواهند و از این شناسنده آشکار و نهان بر روانِ پیامبر اسلام محمد مصطفی(ص) و یارانش درود میفرستد، خاصه بر سَرور سروران، علی علیهالسلام، سروری که پیامبر اکرم او را یار و مددکار و دوستدار خود میخوانْد و درود بر یارانش که پاک و پرهیزگار بودند.
پس از ستایش پروردگار و درود بر نبی و یارانش به مدح شاه زمان، محمود غزنوی میپردازد و میگوید فرمانروایی است با بخشش و دادگر، خردمند است و چیرهسخن، به سال جوان است امّا دانش و تجربه پیران دارد. سلطانی است که زر میبخشد و کشور میستاند و در جنگها دلیری و پایداری و در بزم و شکار پیروزی و کامگاری دارد. امید که پیوسته خرّم و شاد و مایه نازش و فخر و با عمر دراز باشد.
با این مقدمه به نظم داستان اسکندر از دفتر باستان رو میآورد و میفرماید چون اسکندر بر تخت شاهی نشست با حاضران مجلس از بزرگان و نامداران اینگونه آغاز سخن کرد که شاه باید خردمندی پیش گیرد و بداند که پیروزگر اصلی خداوند است، اگر از پادشاه حقیقی جهان نترسد رستگار نشود. بد و نیک همگان بیگمان میگذرد و کسی از چنگ زمانه رهایی نمییابد. ما بر آنیم که اگر دادخواهی به بارگاه ما رو آورد و از ما دادخواهی کند، بامداد باشد یا شامگاه، هنگام بارعام باشد یا نیمشب و زمان آسایش، همینکه لب به شکوه گشاید، بدو پاسخ خواهیم داد. چون خداوند یکتا ما را پیروز و بختور ساخته است باید زیردستان را ازین داده خدای تعالی بهرهمند سازیم. پنج سال از مردم خراج و مالیات نخواهیم گرفت. مگر از کسی که با ما دَمِ برابری زند. به مردم تهیدست بخشش خواهیم کرد و از توانگر چیزی نخواهیم ستانْد.