در یک بعد از ظهر گرم تابستان، زیر طاق آسمان آبی، در ویلایی ساحلی، عده ای برای شرکت درمراسم عروسی، دور هم جمع شده بودند. گارسونها سینی به دست میان مهمان ها می چرخیدند و با نوشیدنی و کیک از آنها پذیرایی می کردند.
مهمان ها مشغول حرف زدن بودند: از آب و هوا و اینکه رطوبت کاهش یافته و هوا مطبوع تر شده است؛ از لباس عروس و اینکه تنگی بیش از حد آن نتیجه ی بی دقتی خیاط بوده یا بدسلیقگی عروس.
در میان این همهمه و شلوغی، لئو پلام، به همراه یکی از دختران گارسون، مراسم عروسی دختر عمویش را ترک کرد.
لئو از همسرش ویکتوریا و خواهرش بئاتریس فراری بود، همسری که با اکراه با او حرف می زد و خواهری که از حرف زدن با او دست نمی کشید و مرتب اصرار می کرد که دوباره همگی در جشن شکر گزاری دور هم جمع شوند. جشن شکر گزاری در جولای بود. نزدیک بیست سال می شد که لئو هیچ تعطیلاتی را با خانواده اش نگذرانده بود. اگر به درستی یادش مانده باشد اواسط دهه ی نود آخرین دورهمی آن ها بود و حالا هم اصلا حوصله اش را نداشت.
ماتیلدا در حال حمل سینی نوشیدنی بود که لئو متوجه او شد، کوکائین در مغز و سیستم عصبی لئو اثر کرده بود و در نظرش ماتیلدا در میان جمعیت می درخشید، گویا لئو را به سوی خود دعوت می کرد.
موهای سیاه و پرپشتش که روی صورتش ریخته بود، چشمان سیاه و گونه ها ی سرخش، برجستگی های موزون اندامش وقتی که برای مهمان ها نوشیدنی تعارف می کرد، لئو را مسحور خود کرده بود. لئو او را دنبال کرد و پس از او وارد آشپزخانه شد. شروع کرد به سوال پرسیدن "اهل کجایی؟" "اسمت چیه؟" "دیگه چه کارایی انجام می دی؟" "مدل هستی؟" "هنرپیشه ای؟" "می دونی چقدر خوشگلی؟". ماتیلدا می دانست که لئو چه می خواهد. همیشه در چنین موقعیت هایی قرار می گرفت. ماتیلدا با این که هیچ شباهتی به جنیفر لوپز نداشت، اما خیلی هااو را با این اسم صدا می کردند. لئو هم با موهای سیاه و چشمان مشکی و ابروهای پرپشت بسیار جذاب بود و ماتیلدا را به خود جذب کرده بود.
وقتی ماتیلدا با خجالت به او گفت که می خواهد خواننده شود، لئو گفت که دوستانی دارد که می توانند او را به خواسته اش برسانند و مشتاقند تا استعدادهای جدید را کشف کنند. از او خواست تا تواناییش را در ماشین به او نشان دهد. دست ماتیلدا را گرفت و با چشمان با نفوذش به او خیره شد "چون اگه من از صدات خوشم بیاد...".
ماتیلدا چیزی نگفت با اشتیاق به حرف های او گوش کرد.
"فقط من می تونم بهت کمک کنم.".