آب دریا دوباره مواج میشود
و جزر و مدِ تمام آرزوهای سیل را
از نوک زبان تا اعماق وجود
با خود میآورد
راهی برای فرار هیچ موجود زندهای نمیماند
زمین به تمام این لاشههای بی پروا
به تمام حشرات
به تمام ماهیها
و پانداها
و کرگدنها
پناه میدهد
هفتصد میلیون سال بعد
آدمها فسیلهایشان را پیدا میکنند
آنها را چون یادگاریهای مقدس ارج مینهند
عذابی که از آن خلاص میشوم را فراموش کنید
شادی ام به تندی عقربه ثانیه شمار یک ساعت میماند
دنیای درونیام حالا پیمان پنهانی ای را
با آنها قسمت میکند
از آتش فانوسهای چند میلیون ساله مژده میآورد
انگار تمام این سالها در داستانی خیالی زندگی کرده ام