در سرآغاز روایت «مثل حالای ما» ضربهای ناگهانی به مخاطب وارد میآید؛ ضربهای دربارهی ناتوانی پیری و خشمی که میتواند بههمراه داشته باشد. این کتاب قصهی کارولین اسپنسر؛ معلمی بازنشسته را روایت میکند؛ معلمی از نظر ذهنی قوی و جسماً ضعیف که تنها خویشاوندش او را به یک خانهی سالمندان منتقل کرده است. او که در معرض تحقیرهایی ظریف و ظلمهایی ناپیدا قرار میگیرد، برای مدت کوتاهی عاشق زنی مهربان میشود و با تمام وجود علیه به محاق رفتن میجنگد.