غزل یکم
شدم مجنون و شیدا بر آن ماه سیه مو
الا یا ایها الناس شدم دیوانۀ او
به غارت برده از من دل دیوانهام را
دلم را پس مگیرید از آن آشفته گیسو
به روز دل چه آمد، چه شد بر من ندانم
کجایم من، که هستم، ندانم خانهام کو
نمیدانم که هستم، من آن ناخورده مستم
که شد مدهوش رویِ پریزادی پری رو
از آن چشم شرربار بخیزد شعله بسیار
گرفته در بر انگار مرا آن آتشین خو
زند بر دل نگارم به رسم یادگاری
پیاپی زخم کاری ز تیغ تیز ابرو
به زیبایی ندیدم چو چشمش دیدهای را
هزاران طعنه چشمش زند بر چشم آهو
اگر آن بهتر از جان نماید رخ نمایان
زنم با اشک و مژگان به راهش آب و جارو
زند سوسو نگاهش به هر سویی در عالم
خوشا بر روز و حالم، که بینم او به هر سو
به آغوشش اسیرم وزو دل برنگیرم
خوشا روزی بمیرم در آن آغوش خوشبو
چه رؤیایی، چه حالی، عجب شیرین خیالی
من و یار و شب و مه، دل و آن چشم جادو