تعریفی نخستین و ساده از استدلال «دانستن دلیل آوردن و دانستن اندیشیدن» است. یعنی فراخواندن خرد خویش برای تسلط بر پاسخ های بسیار سریع و ناگهانیمان، یعنی: شهودها، باورها و هیجانها. استدلال یک فضیلت است اما می تواند به یک نقص نیز تبدیل شود. در بهترین آثار ادبی، «خردورزان» (دلیلآوران) را افرادی دانسته اند که «بسیار می اندیشند» یعنی در هر مسئله ای استدلال و مباحثه می کنند.
در نگاه نخست، «استدلال» ممکن است اصطلاحی جدی و کمی ملال آور باشد. در مجموعه ی «چه می دانم؟» درباره ی استدلال چه می توان گفت؟ این موضوع، منطق و قواعدش (قیاسها، «اگر – پس»، وغیره) و موشکافی «تفکر صوری» را به یاد می آورد. درست است. اما اگر خواننده، آن را مانند «شعر» ببیند، سازوکار استدلال را عمیقا درک خواهد کرد. «آرتور رمبو» از شاعران توقع داشت که «... همیشه در جستجوی نو باشند و به ناشناخته برسند...». هنگامی که مغز به استدلال می پردازد و اندیشیدن را یاد می گیرد،«فرضیهها» را اعلام می کند، آن ها را میآزماید («اگر»)، نتیجه میگیرد، استنتاج (قیاس) میکند («پس») و راه حل هایی را می جوید که برای او (و شاید برای همه) جدید باشند، و این خلاقیت است.