در کتابی که پیش رو دارید تلاش شده است تا در میان هیاهویی که عصر حاضر به راهانداخته، بهواسطهی تحولاتی که در عرصههای مختلفایجاد نموده، نگاهی هر چند کوتاه به وضعیت تفکر در این وادی، داشته باشیم.
فلسفه در عصر حاضر، دارای تعریفی آشفته و مبهم است، و یکی از علتهای آن این است که، فلسفه با تصورات فرهنگی، اجتماعی و حتی اقتصادی بسیار گره میخورد و تعریف فلسفه نیز به این مؤلفهها پیوند خورده است. چیزی که ما شاهد آن هستیم تنها تعاریف آشفته و مبهم از فلسفه نیست، بلکه شاهد فلسفهای تضعیف شده، در عصر حاضر میباشیم. روندی که از قرون وسطی در مبارزه با خردورزی آغاز شد و موجب شد تا فلسفه از دین جدا دیده شود و در ادامهی این جریان با ظهور کانت، فلسفه با جدا شدن از علم، اعتبار خود را به شکل گستردهای از دست داد. فیلسوفان دیگر از حمایت مردم برخوردار نیستند چرا که دانشی را دنبال میکنند که هیچ سود مادی را بهدنبال ندارد. اما با وجود همهی اینها اگر کمی تأمل کنیم، میبینیم بدون گزارههای فلسفی نمیتوان زیست و حتی برای بیان اتفاقات روزمرهی خود از فلسفه بینیاز نیستیم. این احتیاج زمانی بیشتر مشخص میشود که ما فلسفه را از زندگی خارج کنیم و آنگاه به شکل ملموسی خلأ حاصل از آن را احساس میکنیم.