صحنهای مشوش، که میتوان به آن نام حیاط یکخانه را داد، حوضی در میان این حیاط قرار دارد کهبرگهای خزان در آن پریشاناند، در سهگوشهی صحنه ۳ قاب بزرگ چوبی، بهمثابه سه در اتاق دیده میشود،زنی ۲۰ ساله و آبلهرو از درون قاب خود که مملو از چرخ و پارچههای رنگی و منقل نیز به چشم میخورد،بیرون میآید،پاچههای شلوار را بالا میزند و چادر را دور کمر و گردن میبندد و به میان حوض میآید،سینیای را از داخل حوض بیرون میآورد و لب حوض میگذارد و در حین کلام،پارچههای رنگی را داخل آب حوض میشوید و میچلاند،داخل سینی میگذارد:
بلقیس: من میخوام بدونم،این چه طور شده خونه نمییاد،اینش دیگه تازگی داره!چشمم روشن!حالا دیگه خوب راهشم یاد گرفته،شبم بیرون میخوابه،کارش از صیغهمیغه گذشته،حلال و حروم دیگه براش فرقی نمیکنه،معلومه،این از روز اولش زن سالمی نبود.این ارّه خانم جایی نمیخوابه که آب زیرش بره،خیلی سرش میشه،با اون قر و قربیله و اطواری که اون میآد،زود مردارو خر میکنه.