افراد هرروز که از خواب بلند میشوند، لحظههای روز شروع به آغاز شدن میکنند. درواقع لحظهها در شب هم جریان داشتهاند و ما آن را خواب مینامیم. گاه ممکن است لحظههای خواب ما آنچنان ترسناک باشد که در میانه شب با ترسی فراوان از آن لحظهای که در کابوسهایمان تجربه کردیم فرار کنیم و به لحظه نیمهشب پناه میبریم. سراسیمه و پریشان دوباره به خواب میرویم و اینگونه وارد لحظه صبح میشویم. گاه ممکن است لحظههای خواب ما بیمعنا یا بسیار دلنشین باشند. وقتی وارد لحظه صبح میشویم ممکن است بدون توجه به آن لحظه، تمام فکر و انرژی خود را در لحظههای دیگر که ممکن است آن را گذشته یا آینده بدانیم ذخیره میکنیم، بدین ترتیب دچار کوررنگی لحظهها میشویم و تمام لحظههایمان را در طول روز بهصورت خاکستری میبینیم، درنتیجه این کوررنگی نمیتوانیم رنگ لحظههای مختلف و طعم آن را بهدرستی درک کنیم و از آنها نهایت لذت را ببریم. بهطور مثال وقتی در حال بستنی خوردن هستیم ممکن است طعم شیرین، مزه عالی و واقعی آن را حس نکنیم و ممکن است تنها سردی آن را احساس کنیم؛ اما حس عالی از خوردن آن را در میان لحظههای خاکستری از دستدادهایم. درواقع باید گفت که مزه بستنی چیزی جز یک مزه عادی و بیمعنی برای ما نیست.