حاصل ۳۰ سال روزنامهنویسی و ۲۰ سال تدریس، ده جلد کتاب شد که قصد داشتم در ایام بازنشستگی اقدام به چاپ آنها بکنم. مضامین این کتابها در زمینههای مختلف بود؛ ۲ جلد کتاب دانشگاهی، یک جلد مقالات و یادداشتهای دوران روزنامهنویسی، ۶ جلد داستان کوتاه و رمان ـ البته بلند ـ و سرانجام خاطرات دوران روزنامهنگاری. من که توانسته بودم ۱۱۸۴ شماره مجله سپید و سیاه را هر هفته به طور مرتب منتشر کنم، هر زمان که صحبت از چاپ کتاب میشد دچار تردید میشدم و در همین حال به شجاعت جوانهای بیست سالهای که بیپروا کتاب چاپ میکنند، آفرین میگفتم.
و امّا چاپ کتابی که در دست دارید اینطور شروع شد:
یکی از روزهای سال ۱۳۶۷ آقای اسماعیل جمشیدی یکی از همکاران من در مجلهی سپید و سیاه به دیدنم آمد. او مشغول نگارش کتابی دربارهی زندهیاد ذبیحالله منصوری ـ مترجم معروف ـ بود. آمده بود از من بخواهد خاطرههایی را که از منصوری دارم بنویسم تا در کتابش چاپ کند. منصوری و جمشیدی سالها با من در دوران روزنامهنگاریام همکاری داشتند و همان جا هم با یکدیگر آشنا شده بودند. نوشتم و دادم. خوشش آمد. ظاهراً خوانندهها هم بدشان نیامده بود؛ چون دو سال بعد که او دست به کار انتشار مجلهی «آرمان» شد، از من خواست باز به همان سبک و روال دربارهی نویسندههایی که با سپید و سیاه همکاری داشتند، مقالههایی بنویسم.
نوشتن شرح حال نویسندهها بدون معرفی مجلهای که در آن کار میکردند و بدون تشریح اوضاع زمانی که مجله در آن هنگام منتشر میشد، ناقص مینمود.