- بخشی از کتاب:
در سلول نمره چهار مرد متهم با قد و قوارهی کوتاه و لاغر مثل یک جوال خالی زغال در گوشهای کز کرده بود. این سومین روزش بود. تنهایی بیشتر رنجش میداد تا گرسنگی و سرما. یک گوشه سست و کرخت کنجل شده بود.
سلول نمره چهار دو متر عرض داشت، سه متر طول و دو و نیم متر بلندی. درست باندازهی یک خم پانزده متری.
سلول نمره چهار پنجره نداشت.
سلول نمره چهار روشنایی نداشت.
وقتی مرد متهم را به سلول نمره چهار میتپاندند، کراوات، کمربند، ساعت و بند ساعت، زنجیر کلید، کلشها و بند کفشهاش را ازش گرفتند. مثلاً برای اینکه تو سلول با اینها خودکشی نکند. سنجاق زیر یقهی کت و قلم خودنویسش را هم گرفته بودند که نکند یکدفعه اینها را فرو کند به یک جاییش و خودش را بکشد.
قصد داشتند که متهم سلول نمره چهار را زنده نگاه دارند.
از آنجا که یک ذره روشنایی به سلول نمره چهار راه نمییافت، مرد متهم حساب شب و روز و وقت از دستش در رفته بود. نمیدانست چه وقت و چه ساعتی است. با اینکه سه روز بیشتر نبود که اینجا چپانده بودندش، اما به نظرش میرسید که پنج یا ده روز است.
متهم سلول نمره چهار توی خودش جمع شده، مثل یک چیز گردی سر جاش گز کرده بیحرکت مانده بود.
سلول نمره چهار در کوتاهی داشت و این در اندازهی کف دست سوراخی داشت که با یک تختهی متحرک جلوش گرفته شده بود. یک تور سیمی هم از زیر تخته جلو سوراخ را میگرفت.
نگهبان سلول نمره چهار زود زود تختهی متحرک را کنار میزد و بعد از آنکه متهم را از زیر چشم میگذراند دوباره دریچه را میبست.
متهم کوتاه قد و لاغر سلول نمره چهار، یخ کرده و کرخت و کنجله، تو فکر گربهاش بود که تنها و گرسنه در خانه مانده. تو فکر که میرفت دریچه تق میکرد و باز میشد و تق میکرد و بسته میشد.