قصههای عامیانه و شفاهی توسط مردم عادی هر جامعهای بازگو میشدند و بازتابی هستند از نوع نگاه آنها به زندگی. همچنین بخشی از فرهنگ، آداب، رسوم و سنتهای هر منطقهای را میتوان در این قصههای شیرین و ساده پیدا کرد. کشور ما به دلیل داشتن تنوع قومی و جغرافیایی، گنجینهای عظیم از این قصههای عامیانه را در خود دارد که هرکدام از آنها هم ویژگیهای خاص خود را دارند. در اینجا نگاهی میاندازیم به برخی از مناطقی که دارای ادبیات شفاهی پرباری هستند.
قصههای عامیانه و افسانههای هرمزگان
استان هرمزگان به دلیل قرار داشتن در موقعیت جغرافیایی ویژه، کنار خلیج فارس و تنگه هرمز، هم توجه ساکنان دیگر شهرهای کشور را به سمت خود جلب میکرد و هم بعضی از خارجیها را به طرف خود کشاند. این ویژگی جغرافیایی تاثیر خودش را در فرهنگ مردم آن منطقه گذاشته است. برای مثال، بعضی از دریانوردانی که به آبهای سایر نقاط جهان سفر میکردند و بازمیگشتند، آداب و سنن و لهجههای آن نواحی را با خود به همراه میآوردند. این موضوع به تدریج تغییراتی در زبان، لباس، موسیقی و قصههای مردم هرمزگان ایجاد کرد. فرهنگ شفاهی و آیین بومی این منطقه را در قصههایش میشود دید. بیایید یکی از قصههای عامیانه مردم هرمزگان را باهم مرور کنیم.
بَپ دریا: یک شخصیت افسانهای است که از روزگار دور در باور مردم هرمزگان بوده. در زبان مردم این منطقه «بَپ» به معنی «پدر» است و «بپ دریا» یعنی پدر دریا و اعتقاد مردم بر این بوده که او فرمانروای دریاست. این شخصیت صورتی نازیبا و پوستی تیره دارد و اندامش با جانوران دریایی و سنگ دریا پوشیده شده و در قسمتهایی از بدن مانند دست و پا، باله ماهی دارد. ساکنان محلی باور داشتند که بپ دریا هر کسی که نزدیکش شود و مقابلش قرار بگیرد، آزار و اذیتش میکند و سعی میکند او را بکشد. به همین خاطر بوده که خانوادهها به بچههای خود اجازه نمیدادند که شبها به تنهایی به ساحل بروند. پدر دریا از صدای آهن میترسد و از شنیدن نام آلات فلزی هم واهمه دارد. به همین دلیل بوده که اگر کسی با او مواجه شود باید دو تکه آهن را به هم بزند تا او را فراری دهد.
غلامحسین ساعدی، نویسنده معروف، درباره «بپ دریا» در کتاب «اهل هوا» اینطور نوشته است: «موجود افسانهای دریاهاست. هیکل آدم را دارد با بدنی که از صدفهای درشت (کالنگ) پوشیده شده است. دستهای بسیار بلندش انگشت شست ندارد و پستانهای متعددی سینهاش را پوشانیده است. بیشتر در اطراف سواحل هند یا سواحل آفریقا ظاهر میشود.»
قصههای عامیانه گیلان
درقصههای عامیانه و ادبیات شفاهی هر سرزمینی، رد پای سبک زندگی، دغدغهها و سختیها مردم آن منطقه دیده میشود. برای مثال در بسیاری از قصههای عامیانه خطه گیلان، موضوع کشاورزی و عملیات کاشت و برداشت محصول به چشم میخورد. در افسانههای گیلان، قصهای هست به نام «حسن با له میزند» که ماجرای کشاورزی است که چون نگران محصولش است به گمان اینکه صبح شده از خانه بیرون میرود اما وقتی به زمینش میرسد میبیند که موجوداتی گرداگرد محصولِ درو شده او در حال پایکوبی هستند. کشاورز ناچار میشود که همانجا بماند و همراه آنها رقص و پایکوبی کند تا خورشید بالا بیاید.
موجودات و جانوران در قصههای عامیانه گیلانی حضور پررنگی دارند و طبیعی است که بیشتر از حیوانهایی نام برده میشود که درآن نواحی وجود دارد؛ از جمله قورباغه و مار. این جانورها گاه به شکل آدمیزاد درمیآمدند. برای مثال، در یکی از افسانههای گیلان، زنی که صاحب فرزندی نمیشده از خدا میخواهد به او لطفی کند و فرزندی بدهد. این زن صاحب فرزندی به شکل ما میشود که هر بار پوست خود را درمیآورد به شکل پسری زیبارو درمیآید. میبینید که حتی پوست انداختن مار هم در این قصه آمده است.
قصههای عامیانه آذربایجان
در کتاب «افسانههای آذربایجان» که نوشته صمد بهرنگی و بهروز دهقانی است، داستانهای محلی (فولکلور) آذربایجان را به سه دسته تقسیم شده: داستانهای حماسی (مانند قصههای کوراوغلو) ، افسانههای عاشقانه (مانند عاشق غریب، طاهر میرزا) و افسانههای کودکان، که برای سرگرم کردن بچهها تعریف می شده. همین دستهبندی نشان میدهد که این خطه چه ادبیات شفاهی غنیای دارد. در همین کتابی که اشاره شد، درباره برخی از شخصیتهای افسانههای آذربایجانی صحبت شده است؛ شخصیتهایی نظیر کچل، وزیر، دیو، روباه و گرگ. شخصیت کچل برای بسیاری از ما آشناست؛ جوانکی است که با ننه پیرش زندگی میکند و جزو قشر فرودست جامعه حساب میشود. او هم تنبل است و هم به وقت کار، بسیار پرتلاش. او در قصههای بسیاری با وزیر (که شخصیتی منفی، پولپرست و در جدل با قشر فرودست است) درمیافتد.
افسانههای آذربایجان از قدیمیترین قصههای عامیانه هستند که مانند بسیاری دیگر از قصههای شفاهی ایرانی، نشاندهنده نوع نگاه مردم این ناحیه به جهان و زندگی، آداب و رسوم و همینطور آرزوهای مردان و زنان آذربایجان است. جمعآوری این قصهها شاید کمی دیر انجام شد. اولین کتابهایی که در این زمینه نوشته و چاپ شدند «افسانههای ترکی آذربایجان» در سال ۱۹۲۹ و «داستانها و افسانهها» در سال ۱۹۳۷ بود.
افسانههای کرمانشاه
در قصههای کُردی هم بسیاری از باورها و اعتقادهای مردم ریشه دارد. از طرفی به ویژگی اخلاقی آنها هم اشاره شده و مبارزه با دیوها و یا حاکمان مستبد هم یکی از موضوعهای تکرارشونده در این قصهها است. «نادر و توپال»، «زنبیلفروش»، «دروازه سوار مریوان» و «خورشید و خاور» از جمله افسانههای شناختهشده این منطقه هستند. به خاطر شرایط خاص جغرافیایی، مکان بیشتر قصههای کُردی در کنار کوه، دشت و چشمه است؛ به طور ویژه، کوه نقش مهمی در قصهها و افسانههای کُردی بازی ایفا میکند و کوههای بلند در کنار قلعهها حضور پررنگی در قصههای این منطقه دارند.
مثل بسیاری از قصههای ایرانی، در افسانههای کُردی هم تقابل نیروی خیر و شر را میبینیم. همچنین شخصیتی مشابه شخصیت «کچل» که در قصههای آذربایجانی حضور داشت، در افسانههای کُردی وجود دارد. از دیگر شخصیتها میتوان به دختر/ پسر پادشاه، پیرمرد دانا، درویش، کوه قاف و اژدها اشاره کرد. یکی از ویژگیهای دیگر قصههای شفاهی کُردی، نام قهرمانان آن است که بیشترشان اسم ایرانی دارند، نظیر خاور، بنفشه، مهرداد و بهمن. البته اگر سراغ ناحیههای کردنشین شمال غربی ایران برویم، نامهای عربی و اسلامی بیشتری میبینیم.