عکس مهتاب کرامتی در حال خواندن کتاب صوتی

معرفی کتاب چشم سگ؛ قصه مهاجران افغانستانی در ایران

کتاب صوتی چشم سگ با صدای مهتاب کرامتی به موضوع پرچالش مهاجرت می‌پردازد. مهاجرت و زندگی مهاجران، به خودی خود چالش‌برانگیز، دراماتیک و همین‌طور جذاب است و وقتی این مهاجران اهل افغانستان باشند، کیفیت این ویژگی‌ها دوچندان می‌شود. از طرفی، بسیاری از این مهاجران به کشوری پناه برده و جایی را برای زندگی انتخاب کرده‌اند که هم‌زبان آن‌هاست؛ این موضوع بُعد دیگری به موضوع مهاجرت می‌دهد و باعث پیش آمدن ماجراهایی خاص و متفاوت با قصه مهاجران سایر کشورها می‌دهد.

درون‌مایه کتاب «چشم سگ»

کتاب «چشم سگ» نوشته عالیه عطایی مجموعه داستانی است که موضوع و مضمون اصلی داستان‌هایش مهاجرت و مهاجران افغانستانی است. عالیه عطایی که خود زاده افغانستان است و در ایران بزرگ شده و تحصیلاتش را هم در دانشگاه هنر تهران ادامه داده، نه‌تنها با موضوعی که بر آن دست گذاشته آشنایی دارد، بلکه این درون‌مایه دغدغه‌اش است. عطایی در این مجموعه شخصیت‌ها و موقعیت‌هایی را خلق می‌کند که از آن ماجراهای کلیشه‌ای «زندگی یک مهاجر در غربت» به شدت فاصله می‌گیرد و حتی شاید بتوان گفت بحث مهاجرت را به عنوان یک موضوع فرعی مطرح می‌کند؛ او بیشتر از اینکه بخواهد دغدغه‌اش را به شکلی مستقیم و سطحی مطرح کند، به دل آدم‌های داستان می‌رود و از حس و اندیشه و نگاهشان برای ما می‌گوید. به همین خاطر است که اگر قرار است درباره قصه تلخ مهاجرت افغان‌ها حرف بزند، به جای پرداخت داستانی درباره سفری مشقت‌بار و روایت یک زندگی سخت، مفهوم و تصویر و حس را به مخاطبش ارائه می‌کند. همین ویژگی است که باعث خلق درام می‌شود.

خلاصه داستان «چشم سگ»

کتاب «چشم سگ» شامل هفت داستان کوتاه است با عنوان‌های «شبیه گالیله»، «پسخانه»، «شب سمرقند»، «ختم عمه هما»، «سی کیلومتر»، «اثر فوری پروانه» و «فیل بلخی». قصه‌های این مجموعه غیر از همان درون‌مایه‌ای که گفته شد، ویژگی مشترک ندارند؛ در نتیجه ماجراها با هم متفاوتند و حال و هوای داستان‌ها با هم فرق دارند. حتی راوی قصه‌ها هم یکی نیست؛‌ گاهی دانای کل قصه را بیان می‌کند و گاهی یکی از شخصیت‌ها. ضمن اینکه نویسنده آن تصویر کلیشه‌ای «مهاجر فقیر» را هم می‌شکند و افرادی را پیش روی ما می‌گذارد که به لحاظ مالی چندان مشکلی ندارند اما در پی گمشده‌ای هستند و یا کسی را از دست داده‌اند که دیگر جایگزینی برایش ندارند. نمونه این اتفاق را به‌طور مشخص در داستان «شبیه گلیله» و در رفتار و ذهنیت شخصیت اول قصه می‌بینیم. «ضیا» که به تهران آمده و در کار خرید و فروش حیوان‌های خاص به ثروتمندهاست، ناخودآگاه با دختربچه‌ای وارد صحبت می‌شود و با مهربانی ویژه‌ای با او حرف می‌زند، چرا که ضیا را یاد دختر خودش می‌اندازد.

کتاب چشم سگ
معرفی کتاب چشم سگ

در قصه‌ای دیگر، شخصیت اصلی قصه که یک مهاجر افغانستانی است، با وجود آنکه سال‌هاست در ایران زندگی کرده، در همین‌جا صاحب زن و زندگی شده و در کارش هم موفق است، به محض پیش آمدن حادثه‌ای در تهران و در نزدیکی محل کارش، به آشنایان خودش هم شک می‌کند. در واقع او هنوز به یک اطمینان خاطر و ذهنی آرام نرسیده و در ناخودآگاهش ترس و اضطرابی تمام نشدنی دارد. برای همین است که از تماشای ویدیویی ناخوشایند دوری می‌کند و وقتی از کنار ماموران نیروی انتظامی رد می‌شود نگران است که کسی صدایش بزند و مانع رفتنش شود. چیزی مشابه این حس را در داستان دیگر این مجموعه (ختم عمه هما) می‌خوانیم و می‌بینیم که حتی عشق با تمام قدرت و تاثیرگذاری‌اش هم نمی‌تواند آن دلشوره و نگرانی را به طور کامل کنار بزند.

کتاب صوتی چشم سگ با صدای مهتاب کرامتی

چند روزی است که کتاب صوتی چشم‌ سگ با صدای مهتاب کرامتی منتشر شده است. مهتاب کرامتی در اولین‌ تجربه‌اش برای خوانش کتابِ صوتی سراغ این کتاب ِ قصه‌گو و زن‌محور از عالیه عطایی رفته است. مهتاب کرامتی را به جز در عرصه سینما در فعالیت‌های فرهنگی و اجتماعی نیز می‌شناسیم. او به عنوان کنشگر خقوق‌زنان و کودکان و سفیر حسن‌نیت و صلح سازمان یونسکو فعالیت می‌کند. دغدغه‌های شخصی مهتاب کرامتی و جهان‌بینی‌اش دلیل انتخاب چشم‌ِ سگ برای خوانش را شفاف‌تر می‌سازد. او در این کتاب بخش‌هایی را نیز با زبان ِ افغانستان روایت کرده که تاثیر دوچندانی در فضاسازی کتاب دارد. کتاب صوتی چشم سگ را رادیو گوشه منتشر کرده است.

نقش زن در داستان‌های عالیه عطایی

کی از ویژگی‌های مهم کتاب «چشم سگ» نگاه خاص نویسنده به زنان است. پیش‌تر هم گفتیم که عالیه عطایی از شرح درماندگی و مصیبت خودداری می‌کند؛ به همین خاطر است که زن‌ها بیش از آنکه بخواهند به گریه و زاری در قصه بپردازند، کنش‌مند و فعال ظاهر می‌شوند. حتی می‌توان این‌طور گفت که هرچند در ظاهر شخصیت اصلی بعضی از داستان‌ها مردها هستند، اما داستان حول زنان قصه می‌چرخد و حضور پررنگ و نقش تعیین‌کننده‌ای در ماجرا دارند. برای مثال، در داستان دوم که صحبتش شد، با وجود اینکه «خسرو» شخصیت اصلی قصه حساب می‌شود و «نگاره» و «لاله» نسبت به او حضور کمتری دارند، بااین‌حال «خسرو» تحت تاثیر هر دو زن این قصه است؛ همسرش در قبال حادثه پیش آمده بسیار خونسرد رفتار می‌کند و در حالی که خبرهایی از احتمال بمب‌گذاری در شهر پخش شده، او در آتلیه‌اش مشغول نقاشی است.
ضمن اینکه دیگر خبری از آن حسادت کلیشه‌شده زنانه‌ در این داستان نیست و دو زن رابطه‌ای کاملا دوستانه با همدیگر دارند. از طرفی، «نگاره» را می‌بینیم که او هم بسیار آرام است و همین آرامشش، «خسرو» را به شدت تحت‌تاثیر قرار می‌دهد. «به نظر خسرو، نگاره هم یکی از زن‌های دردکشیده افغان بود که مثل خیلی‌ها دنبال سراب به ایران پناه آورده اما از دیشب که نگاره زل زده بود توی چشم‌هاش و گفته بود بی‌گپ کارشان ساخته است، حس کرده بود نگاره فقط یک زنِ متوهم نیست و شاید خطرناک‌تر از یک آواره معمولی باشد.»

درباره عالیه عطایی، نویسنده افغانستانی

عالیه عطایی
عالیه عطایی، نویسنده کتاب چشم سگ

عالیه عطایی، نویسنده متولد هراتِ افغانستان و بزرگ‌شده ایران است. عطایی فارغ‌التحصیل دوره کارشناسی و کارشناسی ارشد ادبیات نمایشی از دانشگاه هنر تهران است. او اولین اثر داستانی‌اش را در سال ۱۳۹۱ مجموعه داستان «مگر می‌شود قابیل هابیل را کشته باشد» را منتشر کرد و دو سال بعد رمان «کافورپوش» را نوشت؛ رمانی که مورد توجه منتقدان هم قرار گرفت و جایزه مهرگان ادب را نصیب نویسنده‌اش کرد. آخرین اثر او همین مجموعه داستان «چشم سگ» است که حدود یک سال پیش منتشر شد و مخاطبان کتاب هم از آن استقبال کردند. او در مصاحبه‌ای با یکی از رسانه‌های افغانستانی در پاسخ به این سوال که فضای ایران در شکل‌گیری درون‌مایه و شخصیت‌های داستانی شما و سایر داستان‌نویسان افغانستانی چه نقشی داشته است، می‌گوید: «من در ایران بزرگ شده‌ام با فرهنگ دوگانه افغانستانی و ایرانی… قطعا در داستان‌هایم از هر دو فرهنگ حرف زده‌ام. به نسل دو مهاجر از هر چیزی نیمش می‌رسد. نیم زبان، نیم فرهنگ، نیم لهجه… و همه آدم‌های داستانی من هم نیمه‌اند.» به تازگی نسخه صوتی کتاب «چشم سگ» نوشته او با صدای مهتاب کرامتی از طرف فیدیبو منتشر شده است.

بخشی از داستان «پسخانه» از کتاب چشم سگ

«از دیشبی که حرف برادرزاده‌اش را زد، معلوم شد پی یحیی نیامده، پی قاتل برادرزاده‌اش هم نیامده. خسرو این کینه را هم می‌شناخت؛ وقتی من این‌قدر سیاه‌روزم، تو چرا روشنی؟ چرا من باید بمیرم و عزیزانم زنده‌به‌گور باشند و تو، تویی که همین کنار خاک من زیست داری، زنده؟ خسرو در این سال‌ها که توانسته بود از آشنایان افغانش فاصله بگیرد، به این کینه اشراف پیدا کرده بود. افغان‌هایی را دیده بود که از افغانستان به در شده بودند اما سرنوشتشان را با خودشان می‌کشاندند و حتی در ایران و اروپا هم دنبال گور می‌گشتند.»گن

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اشتراک گذاری