0
امکان مطالعه در اپلیکیشن فیدیبو
دانلود
دنده لج

معرفی، خرید و دانلود کتاب دنده لج

درباره دنده لج
یک ساعت طول کشید تا توی کتاب فروشی‌های خیابان انقلاب، کتاب پیشنهادی محمدحسین را پیدا کنم. پنجاه هزار تومان هزینه خرید کتاب حرکت در مه شد، دقیقاً به ‌اندازه درآمدی که از نوشتن یک مطلب برای ستون سیاسی یک روزنامه کثیرالانتشار داشتم. حوصله تاکسی و مترو را نداشتم. از جلو همان کتاب‌فروشی، اسنپ گرفتم و توی مسیر فهرست کتاب را خواندم. همه تلاش استاد شهسواری این بوده که خواننده کتاب چگونه مثل یک نویسنده فکر کند. همیشه موقع نوشتن مقاله‌های سیاسی این را باور داشتم که هیچ چیزی در دنیا قدرتش بیشتر از کلمه نیست. خودم دیده بودم که چند کلمه از یک مقاله سیاسی من موجب استیضاح یک وزیر شده بود. در کتاب حرکت در مه جمله جالبی نوشته بود که «کلمه ناموس نویسنده است». تا خانه به این جمله فکر کردم. هزینه اسنپ را آنلاین پرداخت کردم. وقتی کلید را داخل قفل چرخاندم، یادم افتاد سفارش لیلا برای خرید هدیه را فراموش کرده‌ام. آمدم برگردم که لیلا در پذیرایی را باز کرد و گفت: کجا؟! خودم را به موش‌مردگی زدم و با حالتی شبیه شرمنده‌ها گفتم: می‌رم برای حمیدرضا کادو بگیرم. ـ بیا تو لازم نیست زحمت بکشی! ـ چرا؟ ـ حمیدرضا پیام داده که فعلاً نمی‌آم. ـ چی تو سر این بچه می‌گذره؟ ـ حالا بیا تو، اینجا وایسادن و غرغر کردن مشکلی رو حل نمی‌کنه. صدای لیلا موقع گفتن این کلمات می‌لرزید. به چشم‌هایش چشم دوختم. برخلاف همیشه نگاهش را ندزدید. خیلی گریه کرده بود. چشم‌هایش سرخ شده بود. وقتی نیاز داشت که نازش را بکشم، سرش را پایین می‌انداخت و با سرعت به اتاقش می‌رفت. پشت سرش به اتاق رفتم. دستم را از پشت به دور گردنش انداختم. برگشت رو به من و سرش را به سینه‌ام چسباند. صدای هق‌هق گریه‌اش قدرت زیادی به من داد. پاهایم استوار شده بودند، انگار ستون‌های یک ساختمان بزرگ بودند. احساس دوگانه‌ای به سراغم آمده بود. گویا تازه مسئولیت فرار حمیدرضا روی دوش من افتاده بود. لیلا تسلیم شده بود و میدان را به من واگذار کرده بود. از این جهت حس خوبی داشتم. حالا خودم باید همه‌ی بار نبودن حمیدرضا و بی‌تابی‌های لیلا را تحمل می‌کردم. چندتا از سرفصل‌های کتاب حرکت در مه که در مسیر خوانده بودم، جلو چشمم حاضر شده بود. صدای نفس‌نفس زدن لیلا ریتم داستان را تغییر داده بود. کشمکش درونی آدم‌ها تمپوی داستان را کاهش می‌داد و کشمکش بیرونی، تمپو را افزایش می‌داد. کشمکش درونی لیلا به جان من منتقل شده و ریتم ذهنم را تند کرده بود. ذهنم ناخواسته درگیر پیشنهاد آقای اکبری شده بود. لیلا را با جملات کوتاه و امیدبخش کمی آرام کردم. جملات کوتاه ریتم داستان را تند می‌کنند. مادر بودنش را خیلی ساده و با هق‌هق گریه‌اش نشانم داده و حالا من باید پدر بودنم را به او اثبات می‌کردم. لیلا فقط وقتی پدر بودنم را اثبات می‌کردم، آرام می‌شد. یک لیموشیرین بزرگ را از قسمت بالا سوراخ کردم و بدون اینکه سایر نقاط پوستش سوراخ شود با نوک چاقو درونش را آشفته کردم. با یک فشار کوچک به‌ اندازه نصف لیوان آب داشت، آن را به سمت دهان لیلا بردم و کمی سرش را بلند کردم. خنکی و لذت آب لیموشیرین را در چشم‌های لیلا تماشا کردم. روی لبه تخت کنار او نشستم و از تصمیمی که گرفته بودم، حرف زدم. توقع داشتم مسخره‌ام کند. طوری سکوت کرد که انگیزه حرف زدن را از من هم گرفت. بیش از سه دقیقه ساکت بودیم. به تعریف پیرنگ فکر کردم. یکی از سر فصل‌های کتاب حرکت در مه بود. حدس زدم مسئله مهمی در داستان‌نویسی باشد. باید قبل از نوشتن نحوه ورود و خروج و مسیر داستان را در ذهنم بیافرینم. به نحوه ورود و خروج نوشتن یک مقاله سیاسی درباره حمله سعودی به یمن فکر کردم. صدای گوشی تلفن لیلا بلند شد. ضربان قلبم شدت گرفت، یعنی حمیدرضا می‌خواست برگردد؟ لیلا به سمت گوشی رفت و من به دنبالش. ـ مامان فدات بشه بیا خونه پسرم! ـ... ـ آخه چرا من رو دق‌کش می‌کنی؟! ـ... ـ بابا قول داده کاری باهات نداشته باشه! ـ... ـ نه خیالت راحت باشه، حتی قول داده ازت نپرسه که کجا بودی. ـ... ـ باشه، فدات شم. نزدیک چهار دقیقه حرف زدند و در این مدت لیلا فقط پنج جمله کوتاه حرف زد. یعنی حمیدرضا خیلی حرف برای گفتن داشت. اصلاً این شرایط برای من قابل فهم نبود. با خودم می‌گفتم حالا خیلی کار خوبی کرده‌ که این همه حرف برای گفتن دارد؟ معلوم شد در توهم بودم که حمیدرضا با پشیمانی و شرمندگی برگردد. حسی قدیمی و آشنا، ولی بی‌نام و نشان از درون، تشویقم می‌کرد که با حمیدرضا لج کنم، در مقابلش بایستم و موقعی که برگشت فرارش را به چالش بکشم. با خودم کلنجار رفتم که فقط به نسخه آقای اکبری فکر کنم. یک نسخه فرهنگی مدرن. واقعاً متناقض‌نما بود، یک پدر سنتی که شغلش توسعه دموکراسی است، بخواهد در خانه‌ خودش دموکراتیک عمل کند! یاد دموکراسی‌های نیم‌بند جهان سوم افتاده بودم. دموکراسی‌هایی که برای ادامه بی‌قانونی، انتخابات برگزار می‌کنند. هنوز باور قطعی به نتیجه بخش بودن رفتار مسالمت‌آمیز و نرم با یک پسر نافرمان فراری در وجودم شکل نگرفته بود. حدس قوی می‌زدم که حمیدرضا هم ظرفیت این رفتار را ندارد و از فردا به‌ جای پدرسالاری شاهد فرزندسالاری در خانه خواهیم بود. دست لیلا را گرفتم و او را سر میز آشپزخانه بردم.

شناسنامه

فرمت محتوا
epub
حجم
849.۳۱ کیلوبایت
تعداد صفحات
129 صفحه
زمان تقریبی مطالعه
۰۴:۱۸:۰۰
نویسندهمحمد ترکاشوند
ناشرانتشارات کتاب نیستان
زبان
فارسی
تاریخ انتشار
۱۳۹۸/۰۵/۰۸
قیمت ارزی
4 دلار
مطالعه و دانلود فایل
فقط در فیدیبو
epub
۸۴۹.۳۱ کیلوبایت
۱۲۹ صفحه

نقد و امتیاز من

بقیه را از نظرت باخبر کن:
دیگران نقد کردند
2.5
از 5
براساس رأی 2 مخاطب
5
ستاره
0 ٪
4
ستاره
0 ٪
3
ستاره
50 ٪
2
ستاره
50 ٪
1
ستاره
0 ٪
1 نفر این اثر را نقد کرده‌اند.
3

چرا انقد گرونه اخه؟

2.5
(2)
29,900
تومان
%30
تخفیف با کد «HIFIDIBO» در اولین خریدتان از فیدیبو

گذاشتن این عنوان در...

قفسه‌های من
نشان‌شده‌ها
مطالعه‌شده‌ها
دنده لج
دنده لج
محمد ترکاشوند
انتشارات کتاب نیستان
2.5
(2)
29,900
تومان

از همین نویسنده مطالعه کنید

مشاهده بیشتر