وقتی لیموزین رئیس راه افتاد و او را در مرداب متعفن جا گذاشت، ژنرال خوزه رنه رومان سر تا پا میلرزید، مثل زمانی که در داخابون، در محدوده مرزی هائیتی ـ دومینیکن، در نقش سرباز ساده، ابتدای دوران نظامیگری را میگذراند، که چیزی نمانده بود از تب مرداب قالب تهی کند. سالها بود که تروخیللو با او بدرفتاری میکرد، فرصت داد تا اعضای خانواده و دیگران دربارهاش تجسس کنند، بیتوجهی کنند و به بهانههای گوناگون کله پوک بنامند. و هیچ وقت مثل امشب به او تحقیر و توهین نکرده بود.
پیش از آنکه روانه پایگاه نیروی هوایی سان ایزیدرو شود، منتظر ماند تا لرزش اندامش فروکش کند. افسر نگهبان وقتی فرمانده نیروهای مسلح را دید که پای پیاده و با لباسهای گلی از تاریکی میآید، یکه خورد. ژنرال ویرخیلیو گارسیا تروخیللو فرمانده پایگاه سان ایزیدرو و برادرزن رومان ــ او برادر دوقلوی میرهیا بود ــ آنجا نبود، ولی وزیر نیروهای مسلح همه نظامیان را جمع کرد و مورد مجازات قرار داد: لوله شکستهای که عالیجناب را آزردهخاطر کرده، باید بیدرنگ تعمیر شود، در غیر این صورت به بدترین نحو ممکن مجازات خواهند شد. رئیس برای بازبینی محل، مراجعت خواهد کرد، و همه میدانید که در زمینه بهداشت ایشان کوچکترین گذشتی نمیکند. جیپی با راننده خواست تا او را به منزل برساند و پیش از آنکه راه بیافتد لباسها را عوض نکرد و سر و صورت را هم نشست.
در حین حرکت جیپ به شهر سیوداد تروخیللو با خود میگفت، این لرزش اندام ربطی به پرخاش رئیس ندارد، بلکه به تشنجی مربوط میشود که طی گفتوگوی تلفنی پی برد که نیکوکار عصبانی شده بود. در طول روز هزار بار به خود گفت امکان ندارد، مطلقا امکان ندارد رئیس از توطئهای که پدر تعمیدی لوئیس آمیاما و دوست صمیمیاش ژنرال خوآن توماس به کار بسته بودند، بو برده باشد. رئیس به او زنگ نزده بود، دستور داده بود دستگیرشکنند و حالا در لاکوآرنتا، یا ال نواِوه به سر میبرد. با این وجود فشار روحی باعث شد هنگام ناهار یک لقمه هم نتواند بخورد. باری، با وجود ناراحتی، روزنهای بود که معلوم شد علت اصلی ناسزاگویی رئیس به لوله شکسته مربوط میشد و نه توطئه. فرض اینکه اگر تروخیللو پی میبرد او هم توطئهگر است، خون در رگهایش منجمد میشد.
اتهامهای زیادی میشد وارد کرد، ولی موجود ترسویی نبود. از همان ابتدای سربازی همیشه در هر مأموریتی شهامت خود را به اثبات میرساند و در موقع خطر بدون واهمه دست به کار میشد. و با این رفتار در جمع همردیفها و ردههای پایین شهرتی به هم زد. همیشه جنگجوی خوبی بود، چه با دست خالی و چه با مشت گره کرده. هرگز اجازه نداد کسی به او بیاحترامی روا دارد... ولی مثل بسیاری از افسران، و بسیاری از مردم دومینیکن در برابر تروخیللو شهامت و وجدانش فروکش میکرد، فکر و عضلاتش از کار میافتاد و بردهوار تسلیم میشد. اغلب از خود میپرسید چرا فقط در حضور رئیس ــ صدای زیر و رسا و خیرهگی نگاهش ــ از نظر رفتاری تسلیم میشود.
من این کتاب را با ترجمه زیبای جناب عبدالله کوثری خواندم و بسیار لذت بردم . کتاب فوق العاده ایست . رفتارهای مشترکی که بین تمام دیکتاتورهای دنیا وجود دارد انسان را متعجب میکند. و اینکه که چگونه قدرت انسان را به موجودی بی رحم تبدیل میکند که مرتکب جنایاتی باور نکردنی میشود. به شدت خواندن این اثر زیبای ماریو بارگاس یوسا را توصیه میکنم.
5
واقعا عالیه و کوبنده!
داستان در پس زمینه ای از اتفاقات واقعی در کشور دومنیکن تحت دیکتاتوری تروخیو، و در چند خط زمانی متفاوت پیش میره.
خوندنش رو بخصوص به علاقه مندان به داستان های تاریخی و اجتماعی پیشنهاد میکنم.
5
من این کتاب رو با ترجمهی آقای عبدالله کوثری خوندم. قلم بسیار قوی داره این کتاب. جزئی نویسی هم کردند.
3
با عرض احترام ترجمه بسیار بد است.حیف است که آثاری چنین ارزشمند با چنین ترجمه هایی زایل شوند
4
شهامت میخواهد پس از استاد کوثری این کتاب را ترجمه کردن