ملانین اصلیترین رنگدانهای است که رنگ پوست انسانها را تعیین میکند. عوامل زیادی هستند که رنگ پوست یک انسان را تغییر میدهند. یعنی ممکن است که دو فرد از یک نژاد، رنگ پوستی متفاوت داشته باشند. برای مثال در یکی از نژادهای آفریقایی بیش از سی و پنج نوع رنگ پوست میتواند وجود دارد. با این تفاسیر قضاوت کردن فردی تنها از روی رنگ پوستش عملی به شدت غیر انسانی است.
آنجی توماس در دستهی انسانهایی قرار میگیرد که میتواند انسانها را فارغ از رنگ و نژادشان ببیند و دوست داشته باشد. او در کتاب نفرتی که تو میکاری داستان نوجوانی را تعریف میکند که تنها رنگ تیرهی پوستش سبب مرگش میشود.
کتاب نفرتی که تو میکاری داستان دختری شانزده ساله آفریقایی-آمریکایی به نام استار کارتر (Starr Carter) است. داستان از جایی آغاز میشود که استار همراه با بهترین دوستش خلیل در حال بازگشت از میهمانی است. خلیل، که به تازگی شغل جدید و خطرناکی را انتخاب کرده است، توسط پلیس دستگیر میشود.پلیس ماشین خلیل را تنها به خاطر چراغ شکستهی ماشین متوقف میکند اما درپی یک درگیری خیلی ساده، پلیس به خلیل شلیک میکند و استار شاهد مرگ بهترین دوستش میشود. استار در ادامهی داستان تلاش میکند که حق دوستش را از قانون بگیرد و در این راه به مشکلاتی برمیخورد. روبهرو شدن استار و طرز برخوردش ا مشکلاتش داستان کتاب نفرتی که تو میکاری را تکمیل میکند.
کتاب نفرتی که تو میکاری The Hate U Give برای نخستین بار در سال 2017 منتشر شد. با وجود اینکه کمتر از سه سال از انتشار این کتاب میگذرد اما بلافاصله در فهرست پرفروشترین کتابهای ژانر نوجوانان قرار گرفت حدود یک سال دررتبهی اول این فهرست قرار داشت.
درون مایهی اصلی این کتاب نژاد پرستی در جامعهی آمریکا، ناعدالتی و احساس تعلق خاطر است. نژادپرستی در کشور آمریکا تاریخ دیرینهای دارد و همیشه یکی از اصلیترین موضوعات داستانهای نویسندگان آمریکایی مانند تونی ماریسون و ارنست همینگوی بوده است.
مبحث ناعدالتی زمانی در کتاب نفرتی که تو میکاری وارد میشود که یک پلیس سفید پوست خلیل را بدون هیچ دلیل موجهی به قتل میرساند. سیاه پوست بودن خلیل آن هم در قرن بیست و یکم به هیچ وجه دلیل موجهی برای کشتن او نبوده و نیست. بنابراین میتوان متهم شدن تنها به دلیل رنگ پوست متفاوت را یک ناعدالتی بزرگ دانست.
آخرین موضوعی که آنجی توماس در کتابش به آن اشاره کرده است عدم احساس تعلق خاطر به یک جامعه است. یک جامعه فارغ از اندازهاش باید به تک تک اعضایش احساس تعلق خاطر بدهد اما جامعهی سیاهپوستان آمریکا بعد از گذشتن حدود صد سال هنوزهم این احساس را از کشورشان دریافت نمیکنند و این اتفاق بیش از هرچیزی به آنها آسیب میزند.
پلیس ایالت اوکلند در نتیجهی یک درگیری در یک ایستگاه قطار در نخستین ساعات اولین روز سال 2009 به پسری سیاهپوست و غیر مسلح به نام اسکار گرانت شلیک میکند. خبر کشته شدن اسکار توسط یک افسر پلیس در سراسر جهان پیچید و واکنشهای شدیدی را همراه داشت. گروههای زیادی مانند حامیان افراد سیاهپوست دست به تظاهرات زدند؛ و حدود ده سال بعد از مرگ او گزارش کامل اتفاقات و ماجراهای آن شب توسط پلیسِ بارت در اختیار عموم قرار گرفت.
هنگامی که این خبر هولناک به آنجی توماسِ دانشجو رسید او را بسیار آشفته کرد. آنجی تلاش کرد با نوشتن داستانی دربارهی اسکار، داستان او را وارد ادبیات کند. او ابتدا داستان کوتاهی دربارهی این سانحه نوشت آنجی توماس میگوید:«آن شب در میان انبوهی غم و عصبانیت داستان کوتاهی نوشتم. داستانی که در آن پسر به اسم خلیل که شخصیتش بسیار شبیه اسکار بود تیر میخورد و در عین حال دختری را در کنارش به تصویر کشیدم که بسیار شبیه من بود.» در طول پنج سالِ بعد از کشته شدن اسکار و همراه با مرگ حدود پنج سیاهپوست دیگری که وضعیتی شبیه به اسکار داشتند تصمیم گرفتم داستان کوتاهم را تبدیل به یک رمان کنم، رمانی که امروز تبدیل به فیلم هم شده است.
آنجی توماس Angie Thomas نویسندهی سیاهپوست آمریکای سی ساله متولد ایالت میسیسیپی است. کتاب نفرتی که تو میکاری مشهورترین اثر آنجی توماس است و دومین کتابش به نام On the Came Up به تازگی منتشر شده است اما متاسفانه این کتاب هنوز به زبان فارسی ترجمه نشده است.
آنجی مانند بیشتر سیاهپوستان آمریکایی کورکی سختی را گذرانده است. او در شش سالگی شاهد شلیک گلوله به یکی از نزدیکانش بود؛ فردای آن روز مادر آنجی او را به کتابخانهی محلی میبرد و به او میگوید زندگی ارزش زندگی کردن را دارد و جز زشتیهایی که دیدهاست زیباییهای بسیار در انتظارش است. این کار مادرش الهام بخش آنجی برای نویسنده شدن بوده است.
آنجی توماس پیش از نوشتن کتاب نفرتی که تو میکاری در ژانر فانتزی مینوشت. او داستان کوتاههای او در این ژانر وجود دارد. اما بعد از نوشتن کتاب نفرتی که تو میکاری متوجه علاقهاش به ژانر رئال و نوجوان شد و تمرکزش را روی آن گذاشت.
آنجی توماس در نوشتن از اتفاقات روزمره الهام میگیرد. اتفاقاتی مانند اخبار روزانه و رویدادهایی که بخش کم یا زیادی از جامعه را درگیر خودش میکند. او در کنار علاقهاش به نوشتن به موسیقی هیپ هاپ هم علاقهی زیادی دارد و هنوز هم گاهی برای خودش شعرهایی به سبک رپ مینویسد و میخواند.
با توجه به اینکه کمتر از سه سال از انتشار کتاب نفرتی که تو میکاری میگذرد اما دو مترجم خوش ذوق ایرانی این کتاب را به فارسی برگرداندهاند و آن را توسط انتشارات نون منتشر کردهاند. «الهه مرادی» و «میلاد بابانژاد» زوج مترجم و جوانی هستند که حوزه تخصصی آنها ترجمه کتابهای کودک و نوجوان است. این دو با انتخاب کتابهای پرفروش بازار و بعد ارائهی ترجمهای روان و ساده از این کتابها، کارشان را به علاقهمندان کتب کودک و نوجوان ثابت کردهاند. این زوج تا امروز شش کتاب را ترجمه کردهاند و با همکاری انتشاراتهای مطرح مانند نشر نون و انتشارات پیدایش همهی آنها را چاپ کردهاند. « خطای بخت ستارگان ما » از «جان گرین»، «جزیرهی خودمان» و «چه جوری تا همیشه زنده باشی» از «سالی نیکولاس» و نفرتی که تو میکاری تعدادی از این کتابها هستند. شما میتوانید pdf همهی این کتابها را از فیدیبو دانلود کنید و در اپلیکیشن رایگان فیدیبو بخوانید.
دانلود کتاب نفرتی که میکاری در همین صفحه در دسترس است.
تاثیرگذاری داستان آنجی توماس آنقدر زیاد بود که فیلمی به نام «نفرتی که تو میکاری» با اقتباس از رمان آنجی توماس ساخته شد. فیلم نامهی این اثر را آدری ولز نوشت و جرج تیلمن کارگردانی این فیلم را عهدهدار شد. بین فیلم بیشتر از سی و چهار میلیون دلار در بازار جهانی فروش داشت و نقدهای بسیار مثبتی را از منتقدین سینما دریافت کرد.
مایا و هیلی هم زنگ زدند و از وضعیت مغازه، خانه، خانواده و خودم پرسیدند. هیچ کدامشان حتی یادی هم از داستان مرغ سوخاری نکردند. صحبت کردن با آنها در مورد گارد هایتس عجیب است. ما هیچوقت در موردش با هم صحبت نمیکنیم. همیشه میترسم یکی از آنها به اینجا بگوید سگدونی.
درک میکنم گاردن هایتس واقعا سگدونی بود، دروغ هم نیست، اما این دقیقا مثل زمانی بود که نه سال داشتم و با سِوِن دعوام شد. برای زدن من آمد پایین و اسمم را گذاشت کوتولهی کوتولهنژاد. الان که بهش فکر میکنم توهین مسخرهای بود، اما آن زمان حسابی نابودم کرد. میدانستم ممکن است کوتوله بمانم_هرچه باشد آن زمان همه از من بلندتذ بودند_و شاید خودم هم خودم را کوتوله صدا میکردم، اما وقتی سون این قضیه را با صدای بلند گفت تبدیل شد به حقیقتی ناراحتکننده.
من میتوانم به گاردن هایتس بگویم سگدونی، اما کس دیگری نمیتواند.
مامان پای تلفن بود و اوضاع و احوال همسایهها را بررسی میکرد و جواب بقیه را میداد که اوضاع و احوال ما را بررسی میکردند. خانم جونز از پایین خیابان میگفت او و چهار بچهاش مثل ما در پناهگاهشان مخفی شدند. آقای چارلز که همسایهی ما هم بود میگفت اگر برق قطع شود میتوانیم از ژنراتورش استفاده کنیم.
دایی کارلوس هم حالمان را پرسید. مامانبزرگ تلفن را گرفت و به مامان گفت که مارا پیش او ببرد. انگار میشد از بین این همه ناآرامی گذشت و به خانهی آنها رسید. باباهم زنگ زد و گفت که برای مغازه مشکلی پیشنیامده. اما بازهم نگران بودم و هربار که اخبار گوش میداد به مغازهای حمله شده، قلبم به دهانم میآمد.
حالا دیگر اخبار فقط به اسم خلیل قناعت نمیکرد و عکس او را هم نشان میداد. اما به من گفتند شاهد و بعضی وقتها هم دختر سیاهپوست شانزدهساله.
فرمت محتوا | epub |
حجم | 2.۶۰ مگابایت |
تعداد صفحات | 400 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۱۳:۲۰:۰۰ |
نویسنده | انجی توماس |
مترجم | الهه مرادی |
مترجم دوم | میلاد بابانژاد |
ناشر | نشر نون |
زبان | فارسی |
عنوان انگلیسی | The hate u give |
تاریخ انتشار | ۱۳۹۷/۰۴/۳۱ |
قیمت ارزی | 5.۵ دلار |
قیمت چاپی | 55,000 تومان |
مطالعه و دانلود فایل | فقط در فیدیبو |
خیلی کتاب خوبی بود و پیام خیلی خوبی داشت. ترجمه واقعا عالی بود. روان و از نظر نگارشی صحیح. مترجم علاوه بر وفاداری و حفظ اصالت متن تونسته بود اونو به یک متن فارسی بدون گیر و گره تبدیل کنه. توصیه می کنم خوندنشو
من چند وقت پیش این کتاب رو خوندم و حقیقتا خیلی خوشم اومد داستان جالبی داره و یه جورایی میشه به جامعه خودمون هم بسط داد داستان کتاب رو با این تفاوت که ما اکثریت هستیم ولی جوری باهامون رفتار میشه که حس کنیم اقلیتیم. حالا خیلی کلی گفتم ولی اگر مطالعه کنید کتاب رو احتمالا متوجه منظورم میشید. درباره ترجمه کتاب هم باید بگم من خودم به شخصه خیلی راضی بودم، کتاب ترجمه خوب و روانی داره مخصوصا پا نویس ها که نشان از تسلط مترجمان کتاب به فرهنگ آمریکایی داره و توضیحات پانویس ها به فضا سازی کتاب برای مخاطب ایرانی به شدت کمک کرده.
با این همه کامنت منفی که به یکباره اینجا ردیف شدن، مشخصه که داستان از چه قراره و قصد فقط تخریبه بس! نشر نون که تو این مدت فعالیتش ثابت کرده انتخابهای هوشمندانهای داره و کتابهاشون ارزش خوندن داره. دربارهٔ ترجمهٔ کتاب هم لازمه بگم بسیار ترجمه روان بود و باعث میشد خیلی راحت بتونیم با داستان و شخصیتها ارتباط برقرار کنیم پانویسها هم عالی و نشاندهندهٔ تسلط مترجم بودن.
دوستانی که مثل من قبل از خرید کتاب و با دیدن این خیل عظیم کامنتهای مثبت و منفی براشون سوال شده که کدوم دسته راست میگن و اصلا ترجمه خوبه یا نه ادامه این کامنت رو بخونند. (کما اینکه از روی نمونه آدم تا حدود زیادی متوجه کیفیت ترجمه میشه) الان که من دارم کامنت میزارم، فیدیبو امکانی اضافه کرده که کسانی که کتاب رو خریدن ، وقتی کامنت میزارن بغل کامنتشون تگ «خریدار» زده میشه. (و گویا اون موقع که خیلی از کامنتها گذاشته شده وجود نداشته) و جالبه از اون همه که در یک روز به ترجمه کتاب ایراد گرفتند و همه گفتن ترجمه افتضاحه، هیچکدوم کتاب رو نخریدن. و خیلی غیر منطقیه که فرض کنیم همه نسخه چاپی رو خریدند و تو یه روز تصمیم گرفتند بیان زیر نسخه الکترونیکی کامنت بزارن. جالبتر اینکه مترجم پاسخ تکتکشون رو داده ولی هیچکدوم بعدش جواب ندادن. و عمده نظرات مثبت هم خریدار کتاب بودند. البته گویا این قابلیت برچسب «خریدار» که همه چیز رو الان مشخص میکنه اون موقع نبوده. در نهایت امیدوارم که این کار زشت که انتشاراتها بیان با کامنتهای فیک قصد تعریف یا تخریب یه کتاب رو داشته باشند و بخوان رو فروشش تاثیر بزارن، رواج پیدا نکنه. که البته گویا این اقدام فیدیبو و درج برچسب خریدار تا حدودی جلوی این کار رو بگیره پ.ن: من خودم هنوز کتاب رو نخریدم ولی با توجه به نمونه و موردی که در بالا اشاره کردم به این نتیجه رسیدم که برخلاف گفته خیلی از کامنتها (که همونجور که گفتم کتاب رو هم نخریدن) با یه ترجمه افتضاح طرف نیستیم و گویا ترجمه قابل قبولیه.
این کتاب فوقالعادهست. با وجود بیان سادهای که داره، مسائلی توش مطرح میشه که خیلی فکر آدمو به چالش میکشه. ترجمه هم بسیار خوب بود. از دست ندید این کتابو :)
این کتاب حال و روز جامعه ما است، بیشک. یک بار به یکی از دوستان میگفتم چقدر ما احساس میکنیم از جامعه آمریکا دوریم اما وقتی به دلش میریم احساسهای مشترک کم نداریم و به اصطلاح آسمون همه جا همین رنگه. یه جا خواندم از نویسنده پرسیده بودن دوست داری کتابت رو به کی بدی گفته بود ترامپ. خواندن این کتاب رو به همه توصیه میکنم مخصوصا که ترجمه روان و خوبی هم شده خدا رو شکر. برعکس ترجمههایی که این روزها کم و بیش میبینیم.
کتاب جملات جالب داشت، ترجمه هم متوسط بود. نمیدونم، شاید مشکل ویراستاری باشه. اشکالهای جملهبندی، فعل و... داشت. اما اینجور حملات، بهخاطر ترجمه نیست و فقط مافیا بازیه، چون ترجمه اینجور بد هم نبود.
یکی از بهترین ترجمه هایی که خوندم. در این حد خوبه که اگر از قبل با لحن صحبت سیاهپوستهای آمریکایی آشنا باشید، از متن فارسی ترجمه شده میتونید متوجه بشید که این لحن مربوط به یک سیاه پوسته و من این رو توی هیچ ترجمهای تا حالا ندیدم. داستان هم بینظیره و یک دیدگاه کاملا متفاوت از جامعه اقلیتها بهمون میده و واقعا جامعه ما نیاز داره این دیدهای متفاوت رو ببینه و تجربه کنه.
اینها بخشهایی از کتاب هست که من خوشم آمد: ---کابوسها بعد از یه مدتی رهات میکنن. همیشه اولش سخته. ---وقتی ببینید کسی چقدر شکسته است مثل این است که بدن عریان آنها را دیده باشید... دیگر نمیتوانید مثل قبل نگاهشان کنید. ---بعضی وقتها حتی اگر همه کارها رو هم درست انجام بدی باز هم ممکنه اوضاع درسته نشه. مسئله اینه که هیچ وقت نباید دست از انجام کار درست برداریم. ---مشکل همین است. ما میگذاریم دیگران هر حرفی بزنند و آنها هم آنقدر تکرارش میکنند که برایشان عادی میشود، بعد از مدتی برای ما هم عادی میشود. اگر قرار است در چنین لحظههایی سکوت کنی، پس توانایی حرف زدن به چه دردی میخورد؟ ---شجاعت به این معنا نیست که نباید بترسی، شجاعت یعنی در عین حال که میترسی ادامه بدی. و تو داری همین کار رو میکنی.
به نظر من بهترین ترجمه ای بود که میشد از یک کتاب آمریکایی و درباره تبعیض و نژادپرستی صورت بگیره. با پانویس های خوب و بموقع آدم رو به عمق داستان میبره. این کتاب پارسال تو آمریکا سر و صدای زیادی کرده حالا خوبه که با ترجمه به این خوبی به ایران اومده. از دستش ندین