روزی امپراتور از وزیرش پرسید:
«چرا ما در میان این همه بازیکن، حتی یک بازیکن خوب نداریم؟»
وزیر گفت: «سرورم. همهی آن مردان که من، خدمت شما فرستادم، بازیکنان خوبی بودند...»
امپراتور گفت: «پس چرا همه بازنده شدند؟»
وزیر پاسخ داد: «متأسفانه باید عرض کنم که اگر شما امپراتور نبودید، آنها همگی برنده میشدند.»
امپراتور با ناراحتی گفت: «این چه حرفی است! ورزش رزمی، یک مسابقهی مهارت است. برو و فردا بهترین بازیکن این سرزمین را نزد من بفرست! اگر من بازنده شوم، عصبانی نخواهم شد، تازه به او پاداش مناسبی هم خواهم داد.»
وزیر گفت: «اگر سرورم بازنده شود، چه جایزهای به برنده خواهد داد؟»
امپراتور به اطراف نگاهی کرد و سپس به قوری چای روی میز امپراتوری اشارهای کرد و گفت: «این قوری را!»
آن قوری بسیار زیبا، مثل بلور، شفاف، مثل کاغذ نازک و مثل برگ، درخشان بود.
یک اژدهای طلایی در یک طرف آن و سیمرغی رنگین در سوی دیگر، نقش بسته بود.
چای مرغوب و آب جوش در داخل قوری آنچنان باهم ترکیب و بخار از آن بلند میشود که گویی اژدها و سیمرغ در آسمانی پر از مِه جان میگیرند. این قوری چای، یکی از نادرترین گنجینههای قصر امپراتوری بود.
وزیر که میدانست این قوری از وسایل مورد علاقهی امپراتور است، گفت:
«آیا سرورم جدی میگویند؟»
امپراتور گفت: «البته!»