تا ثریا عمر باشد یادت کنم
تا که درگورم نهن دلداده ام
تا که دلداده شدم نیست شدم
چوکه گویی زنده ای تازه شدم
نکته ها در پیِ عقل جاری شده
قلبِ بی عقل راهیِ این وادی شده
قلبِ تو در وادیِ دیگر شده
صاحبِ قلبت کسی جزمن شده
عمر باشد یا نباشد در راهِ توست
قلبِ در محبس شده از آنِ توست
تفاوت در همین یک واژه است
عاشقی دیوانگی باهم آنِ من است
گر دلت با من عجین میبود
هیچ باکی بر دلِ خسته نبود
دل که در مکتبِ تو راهی شود
دل که بازندهی این درس شود
چهمحالاستکهساقیبِشویمِیبدهی
بِشوی دودکهازکُندهیعشقسوزندهشوی
رختِ دل با خون شُستهامیادمکنی
دمادم یادتکنم بیآنکهیادی کنی
تهی بالمکهبالمپیشتر دزدی ربُود
دزد از یادش بِرَفت قصدش چهبود
قصد دزد هرچهکهبودبیبالم نمود
تنگ در وادیِ اینمخمصهبیبالمنمود