صبح شنبه کیپ در کلاس آموزش دایناسور بود. مینی سورش، دوک، حاضر نبود غلت بزند.
مینیسورها برونتوساروسهایی بودند که قدشان تا زانوی انسان میرسید. آنها را از فسیل دی. ان. آ. دایناسورها خلق کرده بودند تا حیوان خانگی باشند. یک شرکت عظیم به نام شرکت جهانی اندکی پیش، در سال ۲۳۲۸میلادی آنها را اختراع و تولید کرده بود.
کیپ گاهی فکر میکرد دورانهای قدیم چگونه بوده است. کیپ در جایی خوانده بود که در قدیم بچههای بعضی مناطق دنیا سگ و گربه داشتهاند.
کیپ با خود گفت: مطمئنم که یک سگ نمی تواند در یک هفته دو جفت کفش فضایی گران قیمت را بجود.
او گفت:«دوک، بچرخ! زود باش!»
اما به جای آن، دوک در بغل کیپ پرید و خودش را برای صاحبش لوس کرد.
کیپ خندید و گفت:«من میدانم که مغز تو از یک لوبیای خشک یخی هم کوچکتر است، اما این کارت مسخره است!»
با وجود آنکه همه در بوستان هوایی به آنها زل زده بودند، اما عصبانی ماندن از دوک خیلی سخت بود.
بوستان هوایی منطقهای وسیع و پوشیده از چمن مصنوعی بود. این بوستان در ارتفاع زیاد، روی پشت بام یک آسمان خراش قرار داشت.
بوستانهای هوایی مدتها پیش جای بوستانهای زمینی را گرفته بودند. با جمعیت یک تریلیونی، دیگر روی زمین جایی خالی نمانده بود تا بوستان زمینی بسازند.