چه کسی میداند روز هفتم یعنی چه؟ و خیلیها شاید بگویند همۀ روزهای خدا مثل هم است. و گمان نمیکنم اگر کسی آنجا نبوده باشد، حتی اگر من هم بگویم، بتواند بفهمد و درک کند که آن روز چگونه روزی بود.
روز ششم خیبر، عراق هجوم آورد. دو تا از لشکرهای ما عقب کشیدند. اما ما سر جایمان ماندیم. در منطقۀ القرنه بودیم و در مقابل آنها ایستادیم. آن روز شب شد و ما به انتظار رسیدن روز هفتم ماندیم.
پنج گردان در خط داشتیم و فاصلهمان تا عقبه ۴۸ کیلومتر بود. آری، ۴۸ کیلومتر هور و آب و نی و چولان بین ما و اولین خشکی ساحل خودی فاصله انداخته بود. آن هم با تعدادی قایق درهم شکسته. از قبل هم میدانستیم که روز هفتم روز دیگری خواهد بود.
هوا که روشن شد، عراقیها شروع کردند. آنها با یک لشکر زرهی و یک لشکر مکانیزه با سیصد تانک آمده بودند. از همان اول صبح هواپیماهایشان در دستههای پنج تایی و ده تایی بالای سرمان ویراژ میدادند و منطقه را بمباران میکردند. شکار در چنگشان بود و میخواستند خوب آن را له کنند. آنها این همه امکانات داشتند و ما هزاروپانصد نفر بودیم؛ با سلاحهای دستی...