سه خواهر، همچنان که نام آن میگوید، نمایشنامهای است بیانگر مقطعی از زندگی سه دختر بازمانده از ژنرالی در گذشته، به ترتیب سنی: ماشا، اولگا و جوانترین آنها ایرنا، که با برادرشان آندری در ملکی ییلاقی از یک شهرستان زندگی میکنند. همگی با سواد و روشنفکرند و زباندان، اما معلوم نیست فرانسهدانی آنان در این محیط روستایی به چه کارشان میآید. پس از روی عادت یا به طریق اظهار فضل در میان کلام خود مرتبا الفاظ و جملات فرانسوی میپرانند، و این خود برای آنان راهی است برای گریز از همین احساس بیفایدگی. ماشای شوهردار که در مرد چیزی جز بلاهت نمیبیند به افسری از یک هنگ که در آن حدود استقرار یافته دل میبازد، و پیداست این عشق با رفتن واحد نظامی از آنجا به مأموریتی در جای دیگر ناتمام و بیثمر میماند. توزنباخ، افسری که به قول خودش خانوادهاش از او بهدقت در مقابل کار مراقبت میکردهاند، ایرنا را دوست میدارد، و تصمیم میگیرد پس از ازدواج و بعد از عمری تنپروری و بیکارگی از ارتش خارج و به بنّایی مشغول شود، اما در دوئلی با یک افسر جوان و جلف بر سر هیچ و پوچ کشته میشود؛ به همین سادگی، و مدعوین میهمانی با شنیدن خبر کشته شدن او بیشتر از این جهت احساس ناراحتی میکنند که مجلس میهمانی خراب شده است.
صحنه پایانیش و همراهی سه خواهر با هم، من رو از طرفی یاد همراهی وانیا و خواهرزادهاش توی دایی وانیا انداخت و از طرفی هم صحنهی خداحافظی شبیه باغ آلبالو بود. خیلی وقت بود کتاب صوتی گوش نداده بودم و اولین بار بود نمایشنامه صوتی گوش میدادم. مثل نمایش رادیویی بود با صدای پس زمینه کمتر:) صدها صفحه میشه از زوایای پنهان این نمایشنامهی چخوف نوشت ولی ترجیح میدم واسه کلاس درس نگهشون دارم و صرفاً لذت ببرم.
4
نمایشنامهی بسیار خوبی که به عقیدهی من هنوز به خوبیه دیگر اثر چخوف -باغ آلبالو- نمیرسه، هرچند تِم و موضوع هردو نمایشنامه زوال اشرافیت روسیهی قرن ۱۹هست اما چخوف در باغ آلبالو تصویر این زوال رو هنریتر و با زبانی استعاریتر نشان داده
1
من اهل نمایشنامه نیستم ، چون خوندنش برام راحت نیست ،فکر کردم داستانه ، امان از عجول بودن