چشمه مست است ولی فرصت خوشنوشی نیست
ای تن تازه جهان جای همآغوشی نیست
چشم در چشم مرا باش که در سینهی من
سخنی هست که در حوصلهی گوشی نیست
ای بسا مرد که عریان به سیاهی زد و رفت
مرگ ــ پوشیده بگویم ــ به کفنپوشی نیست
جان ققنوسان را از شرر مرگ چه باک
خاطر سوخته را بیم فراموشی نیست
دست از عربده بردار که در گوش فلک
نعرهای نیست که شرمندهی خاموشی نیست