به من کمک کنید.
به من محتاج کمک کنید. بالهایم شکسته. از خانهام دور افتادهام. به من کمک کنید. به من محتاج کمک کنید.
عابر اول، سکهای به طرف او پرتاپ میکند و با عصبانیت دور میشود.
او با نگاهی سکه را به کناری میگذارد.
عابر دوم: حقه بازها! لباسهایش از لباسهای من بهتر است.
به من کمک کنید.
کودک: مامان، به او کمک کنید.
مادر: نه! آنها محتاج نیستند.
کودک: مامان میدانم؛ ولی او محتاج است.
مادر: بگیر. این سکه خوب است؟
کودک: نه مامان، سکه نمیخواهد.
مادر: پس حتما اسکناس میخواهد.