خدایا گو چه سازم گو چه سازم
که می میرم ز یاد و آرزویش
***
وصال یار بر مو گشته مشکل
نه پای آمدن مانده است نه دل
ز بس که گریه کردم در فراقش
دو پایم تا به زانو مانده در گل
***
چنان عشقت زده آتش به جونم
که بیزار از سر او خون و مونم
شب و روز از خدای خویش خواهم
که آیم در برت اونجا بمونم
***
بود این آرزوی مو سرآیه؟
که پیش مرقدت جونم برآیه
شوم مو راحت از رنج و ملامت
مو گویم هم خدایم هم مدونه