درباره مجموعه تاریخ اعماق زمین، گریگور و پیش بینی بین جلد 2
همین که گریگور چشمهایش را باز کرد، حسی به او گفت که کسی زیر نظرش گرفته. به دوروبر اتاق کوچکش نگاهی انداخت و سعی کرد تا جایی که میتواند بیحرکت و آرام باشد. روی سقف که خبری نبود. روی میزِ آینه هم چیزی دیده نمیشد. درست همانموقع بود که گریگور او را دید؛ بیحرکت روی لبۀ پنجره نشسته بود و فقط شاخکهایش را به آرامی تکان میداد، یک سوسک.
گریگور با ملایمت رو به سوسک گفت: «داری دنبال دردسر میگردیها، میخوای مامانم ببیندت؟» سوسک شاخکهایش را به هم سایید، اما هیچ تلاشی برای فرار نکرد.