کریستی پیش دوستش آمد و با امیدواری گفت: «رِیچِل! چی پیدا کردهای؟ یک پری رنگینکمان دیگر؟»
رِیچِل که روی برآمدگی کنار رودخانه نشسته بود، جواب داد: «نمیدانم، ولی فکر میکنم صدایی از اینجا شنیدم.»
چشمهای کریستی از خوشحالی برق زدند.
- ممکن است یک پری در رودخانه باشد؟
رِیچِل سری تکان داد و روی علفهای نرم زانو زد و گوشش را نزدیک آب آورد.
کریستی هم همین کار را کرد و هر دو با دقّت گوش دادند.
نور خورشید به آب میخورد و سنگ ریزههای کف رودخانه برق میزدند و در انعکاس نور هفت رنگ رنگینکمان، قرمز، نارنجی، زرد، سبز، آبی، نیلی و بنفش دیده میشدند.