«انتهای یک سکوت» رمانی عاشقانه با فضایی معمایی و مرموز است. این کتاب هیجان و اضطراب زیادی دارد و شباهتی به رمانهای عاشقانهی امروزی ندارد. «مریم ازناوی» با نوشتن این کتاب فضایی دلهرهآور خلق کرده که تا پایان داستان نمیتوان لحظهای از آن رها شد.
«بهرام» علاقهی زیادی به دخترعمویش، «سحر»، دارد. با این که خانوادهها چندان تمایلی به ازدواج این دو نفر ندارند، نمیتوانند جلوی علاقهی عمیق و دیوانهوار آنها مقاومت کنند. پنج سال از ازدواج بهرام و سحر گذشته است. آنها زندگی آرامی دارند. تا این که یک تماس تلفنی شبانه از یک مرد ناشناس، همه چیز را به هم میریزد. سحر متهم به خیانتی وحشتناک شده است و حالا تمام آدمهایی که تا دیروز دوست و همراه او بودند، دست به هر کاری میزنند تا او را به اعتراف وادار کنند.
داستان خیلی ناگهانی و کوبنده شروع میشود. انگار همه چیز قرار است از همان صفحهی اول شروع شود. آشوب و اضطراب لحظهای خواننده را رها نمیکند. رد پای گذشته و واقعیتهایی گنگ و مبهم در تمام داستان احساس میشود. اما باز هم تا پایان داستان نمیتوان واقعیت را فهمید. پایانبندی کتاب پس از آنهمه بالا و پایین چندان رویایی نیست. اما زندگی همیشه جریان دارد، حتی اگر هنوز هم جای زخمهایش بسوزد.
زمان در این داستان مدام در گذر است. رد پای شخصیتها را گاهی در زمان حال و گاهی در گذشته دنبال میکنیم. خط زمان و مکان به خوبی در این کتاب شکل گرفته است. نویسنده ضمن بازی با زمان توانسته انسجام حوادث و اتفاقات را خیلی خوب حفظ کند. زبان راوی بسیار روان و ساده است. ازناوی با جسارت و شجاعتی کمنظیر، توانسته شخصیتهای داستانش را به شیوههای دردناکی به چالش بکشد و آنها را در موقعیتهای پیچیده و دشواری قرار دهد. حسادت، نفرت، کینه، و انتقام در این داستان نیروهای قدرتمندی هستند که در برابر آنها حتی از عشق و امید هم کاری ساخته نیست. دیر یا زود زخمهای قدیمی و پوسیدهی آدمهای زخمخورده سر باز میکند و اینجاست که سرخوردگی و تحقیر تبدیل به خشم و نفرت میشود و میتواند زندگیهای زیادی را نابود کند.
تهمت، افترا، کتک، تهدید، همه نشان از خشونت خانگی بیرحمانهای علیه زنان دارد. کار به جایی میرسد که برادر و همسر سحر در اذیت و آزار این دختر همدست میشوند. حتی پدر سحر هم از این رقابت تنگاتنگ عقب نمیماند. همه اینجا هستند تا رازی را از زبان سحر بشنوند که حتی مطمئن نیستند واقعیت داشته باشد. آنها حرفهای کینهتوزانه و شیطنتآمیز یک مرد غریبه را بیشتر از حرفهای عزیزترین کس زندگی خود باور میکنند. آن هم فقط به این خاطر که ممکن است غیرت و آبرویشان تهدید شده باشد.
سحر دختری است که تا شش سالگی در ایران زندگی کرده و سپس پدر و مادرش او را برای تحصیل در مدارس ممتاز به فرانسه میفرستند تا با خالهاش زندگی کند. سحر پس از بیست سال به ایران برمیگردد. او با این که دختری مدرن و دنیا دیده است، باز هم فریب ظاهر آدمهای اطرافش را میخورد. عشق جانسوز بهرام خیلی زود به تعصب و حساسیتهای افراطی تبدیل میشود. سحر تحمل میکند و باز هم ادامه میدهد. و این راز دوام زنان و دختران ایرانی در خانههایی است که باید در پستویش بخزند و درد و رنجشان را تنها زندگی کنند.
بهرام با این که جوانی مدرن است و حالا به عنوان پزشک مطب خودش را دارد، مانند افراد بدوی و افسارگسیخته با همسر محبوبش رفتار میکند. تحصیلات و شغل عالی بهرام نمیتواند کمبودها و خلاهایی را که با آنها زندگی کرده را پر کند. او میراثدار سودای کهنه و منسوخ مرد غیور و قدرتمند ایرانی است. سنتها و باورهای غلط اجتماعی چنان در روح و فکر بهرام تهنشین شده که حتی عشقش به سحر هم نمیتواند جلوی آنهمه غیظ و تعصب را بگیرد.
همین که رازها برملا میشود، آدمها خیلی راحت سر زندگی عادی خود برمیگردند. انگار هیچ اتفاقی نیفتاده است. چند صباحی دور هم بودهاند و موجودی را اذیت و آزار کردهاند. حالا دیگر میتوانند با خیال راحت به خانههایشان برگردند و به کارهای مورد علاقهشان برسند. کسی هم با خیال ناراحت و وجدان سنگین نمیخوابد. همین قدر که بدانند آبرویشان نرفته و اسم نیکشان لکهدار نشده، برایشان کافی است. اینجاست که انسان زنده و انسانیت مرده است.
پاسی از شب گذشته بود. نمیدونم ساعت چند بود که با صدای زنگ تلفن از خواب بیدار شدم. چشمام رو به سختی باز کردم. سحر بی تفاوت در خواب ناز به سر میبرد. آباژوری که روی پاتختی بود رو روشن کردم. تلفن رو برداشتم و با صدایی خوابآلود گفتم: «بفرمایید!».
صدای بم و گیرای مردی توی گوشی پیچید و گفت: «آقای دکتر فریدونیان؟».
فکر کردم کسی از بیمارستان تماس گرفته، برای همین فوری گفتم: «خودم هستم، بفرمایید».
مرد ناشناس پس از مکثی کوتاه گفت: «نمیدونم خودمو چطوری معرفی کنم!».
با کلافگی گفتم: «آقا، حالت خوبه؟! نصف شبی زنگ زدی منو از خواب بیدار کردی که خودتو به من معرفی کنی؟».
منتظر جوابش نموندم و گوشی رو گذاشتم، اما همین که میخواستم سر جام دراز بکشم دوباره تلفن زنگ زد. با بیحوصلگی گوشی رو برداشتم. دوباره همون مرد پشت خط بود. این بار حتی اجازه نداد کلمهای حرف بزنم، فوری گفت: «زنت الان کجاست؟».
از کوره دررفتم و با خشم، اما آروم گفتم: «ببین عوضی آشغال، حرف دهنت رو بفهم. اگه یه بار دیگه زنگ بزنی خونه من... ».
اجازه نداد ادامه بدم و با جدیت گفت«پس خوب گوش کن دکترجون، حالا که جنبه حاشیه نداری میرم سر اصل مطلب». چند ثانیه مکث کرد و بعد گفت: «درسته تو منو نمیشناسی، اما من تو رو خوب میشناسم. تو دکتر بهرام فریدونیان، جراح و متخصص داخلی و همسر...» لحظهای حرفش رو قطع کرد، اما خیلی زود گفت: «من حدود شش یا هفت سال پیش در فرانسه...»
دوباره خفه شد. با شنیدن کلمه فرانسه به طور کل خواب از سرم پرید. از جا بلند شدم و لبه تخت نشستم و با خشم گفتم: «حرف بزن عوضی».
نفس عمیقی کشید و گفت: «هدف من از این تماس این بود که تو زنت رو بهتر از قبل بشناسی...».
فرمت محتوا | epub |
حجم | 3.۰۶ مگابایت |
تعداد صفحات | 584 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۱۹:۲۸:۰۰ |
نویسنده | مریم ازناوی |
ناشر | انتشارات البرز |
زبان | فارسی |
تاریخ انتشار | ۱۳۹۴/۰۵/۳۱ |
قیمت ارزی | 3 دلار |
قیمت چاپی | 59,000 تومان |
مطالعه و دانلود فایل | فقط در فیدیبو |
کتاب واقعا زن ستیزانه ای بود و بشدت مرد سالارانه و خواندنش فقط هدر دادن وقته
عالی بود اما خیلی طولش داده بود