شعر بازتاب رابطهی طبع بیرونی در زندگی اجتماعی در طبع درونی ذهن و تراوش دوبارهی آن به جامعه میباشد. شعر بدون عشق و وجدان هیچگونه مفهوم و حقیقت خاصی ندارد. و نمیتواند در بالابردن سطح فرهنگ جامعه موثر واقع شود. اصولا عشق تعریف ناپذیر است زیرا تمام خردمندان، فلاسفه، دانشمندان، متفکران و دانش پژوهان،بارها از شعر تمجید و تقدیس کردهاند و ارزش والایی برای آن قایل شدهاند. با این وجود هیچ دانشمند، خردمند و حتی روشنفکران نتوانستهاند به ذات و کنه عشق پی ببرند و بگویند که چیست؟ از آنجایی که لایتناهی میباشد تعریف پذیر هم نیست. انسان عاشق، به همهی پدیدههای هستی عشق میورزد و آنها را دوست دارد،چونکه عشق را در همه چیز میبیند و حس میکند و درک میکند. انسانی که عاشق نباشد مرده متحرکی است که از خویشتن خودش دور میباشد و با واقعیت و حقیقت وجودیش بیگانه میباشد. شاعر در دریای بیکران عشق غوطه ور است،چنانچه گاهی اوقات وجود خودش را هم حس نمیکند و زمان و مکان برایش هر دو یکی هستند و به درجهای از کمال میرسد که همیشه در حالت اعتدال و سرمستی خاصی در زندگی به سر میبرد و به آسانی نمیتواند از آن حالت بیرون بیاید،چنانچه از آن حالت سرمستی بیرون بیاید انسان دیگری میشود. عشق حد وحصری ندارد،میتوان بالهای عشق را تا سراسر لایتناهی گسترش داد.
شعری که عشق و وجدان در آن مستتر باشد میتواند نفس جامعه را تزکیه کند یعنی درون پلید و زشتی انسان را از بدیها پاکیزه و مبرا سازد،از آنجایی که طبع انسان دوگانه میباشد،یعنی هم نیک است وهم بد،از این جهت در تضاد میباشد،یعنی هیچ انسانی نمیتواند بطور مطلق خوب یا بد باشد،زیرا ماهیت و حقیقت یا(اوتانتیک)وجودی انسان، از جایی که ماخذ و مبدا گرفته دو گانه میباشد و به همین جهت است که طبع انسان حالتی دوگانه دارد.