لُکنت
گاهی غم
در لبی است که میخنداند
گاهی درد
در دستی است برای نوشتن
که قلم شده است
گاهی آزادی
در کاردی است که به استخوان پرنده رسیده است
من تفاوت آفتاب و زغالم
سجع خونین کبک و کباب و کباب کبک
کاسهی آبی که بهزور به گوسفند میخورانند قبل قتل
سطربهسطر موسیقی ظریف پنهانی لابهلای کلمات دستورِ
ساطور و دست
بزمم در سرآغاز لکنتی دستهجمعی؛ بزم رزم
من مردی ساده آمیخته به کلمههایی سادهتر
مردی سوختهام که به آفتاب آویخته
گاهی دستم نمیرود به آفتاب
گاهی پایم نمیرود به محراب
گاهی دستم قلم شده برای نوشتن
گاهی که پایم را از آرزو بریدهاند