چنین گویند که ملکی از ملوک آل سامان، سلطان جزایر هند و چین بود و دو پسر دلیر و دانشمند داشت: یکی را شهرباز و دیگری را شاهزمان میگفتند. شهرباز که برادر مِهتر (بزرگتر) بود بهداد و دلیری جهان بگرفت و شاهزمان پادشاهی سمرقند داشت و هردو بیست سال در مقر سلطنت خود بهشادی گذاشتند. پس از آن شهرباز آرزوی دیدار برادر کرده وزیر خود را بهاحضار او فرمان داد. وزیر برفت و پیغام بگزارد. شاهزمان همان روز خرگاه بیرون فرستاد، روز دیگر مملکت بهوزیر خود سپرد و با وزیر برادر از شهر بیرون شد در لشکرگاه فرود آمد شبانگاه یادش آمد گوهری که بههدیه برادر برگزیده بود برجای مانده، با دو تن از خاصان بهشهر بازگشت و بهقصر اندر شد. خاتون را دید که با غلامک زنگی در آغوش یکدیگر خفتهاند.