- درباره کتاب صوتی سامسای عاشق:
کتاب صوتی «سامسای عاشق» اثری از «هاروکی موراکامی» نویسنده ژاپنی است که در سال ۲۰۱۳ منتشرشده است. ماجرای این داستان ادامهای از کتاب مسخ کافکا میباشد که راوی آن شخصی به نام گرگوار سامسا بود و این ادامه در نقطه مقابل مسخ اتفاق میافتد و از امید و عشق سخن گفتهشده است و زندگی در آن جریان دارد.
- خلاصهای از کتاب صوتی سامسای عاشق:
برای درک بهتر کتاب سامسای عاشق باید ابتدا کتاب مسخ کافکا را خوانده باشیم، در کتاب مسخ شخصیت اصلی آن یعنی گرگوار سامسا در پی یک پیکرگردانی به سوسک تبدیل میشود و زندگی ناامیدکننده و غیرقابل تحملی را به دنبال دارد اما در کتاب سامسای عاشق موراکامی تلاش کرده شور و امید به زندگی را به سامسا برگرداند و او را از پیله تنهایی برهاند.
تنهایی که موضوع بیشتر کتابهای موراکامی است و بهطور کل معضلی برای انسان امروز میباشد. در این داستان عشق تبدیل به امیدی برای زندگی سامسا میشود. سامسایی که به انسان تبدیل شده است و امید و عشق، زندگی دیگری را پیش پای او قرار میدهد. او قرار است در قالب یک انسان خیلی چیزها را بیاموزد و دنیای جدیدی را تجربه کند.
آموختن برخی کارهای ساده همچون لباس پوشیدن برای او سخت است ولی او از انسان بودن لذت میبرد. از تمام حرکات و کارهای انسانی از راه رفتن، خندیدن، حرف زدن و همهچیز خشنود است. ماجرای داستان مانند مسخ در شهر پراگ محل زندگی کافکا اتفاق میافتد. در کتاب مسخ با موجی از سیاهی و ناامیدی و کرختی طرف هستیم درحالیکه سامسای عاشق پر از حرکت و امید است. مخاطب اینگونه داستانها ناخودآگاه با خود میاندیشد اگر چنین اتفاقی برای او رخ دهد چه خواهد شد؟
اگر یک روز صبح بیدار شود و ببیند به موجود دیگری تبدیل شده است چگونه با این حقیقت کنار خواهد آمد و زندگیاش را ادامه خواهد داد؟ انسان بودن یک فضیلت است و عشق تکامل این فضیلت، در داستان مسخ شاید اگر گرگوار سامسا زمانی که یک انسان بود، عاشق میشد و قدر زندگی را میدانست و کمتر گله و شکایت میکرد به چنین سرنوشتی دچار نمیشد و در داستان سامسای عاشق شاید اگر سامسا هم قدر این موقعیت بهدستآمده را نداند و بهخوبی از آن بهره نجوید و عاشقی نکند بار دیگر به حشره تبدیل شود و این فضیلت و فرصت از او ستانده شود. زیباییشناختی در این داستان و خلق لحظات شاعرانه در آن باعث میشود بار دیگر به خودمان و بدیهیات زندگیمان بیشتر توجه کنیم و بیشتر از آنها لذت ببریم.
- قسمتی از کتاب سامسای عاشق:
وقتی به ایستادن عادت کرد، باید یاد میگرفت راه برود. راه رفتن روی دو پا عذاب الیم بود؛ هر حرکت، درست مثل اعمال شاقه. فارغ از اینکه چه نگاهی داشت، جلو بردن پای راست و چپش یکی بعد از دیگری مسئله غریبی بود که همه قوانین را به سخره گرفته بود. فاصله مخاطرهآمیز چشمهایش تا زمینلرزه به تنش میانداخت. باید یاد میگرفت لمبرهایش را با مفصلهای زانو هماهنگ کند. هر بار که یکقدم جلو میرفت، زانوهایش میلرزید و او با دودست، خودش را سینه دیوار نگه میداشت. ولی میدانست نمیتواند تا ابد توی اتاقش بماند.
اگر غذا پیدا نمیکرد، اگر نمیجنبید، شکم گرسنهاش گوشت خودش را مصرف میکرد و رشته حیاتش قطع میشد. تلوتلوخوران رفت طرف در پنجهکش به دیوار عزیمتش ساعتها طول کشید و البته راهی جز درد برای اندازهگیری وقت نداشت. حرکاتش ناشیانه بود، با قدمهای حلزونی. نمیتوانست بیتکیه به چیزی جلو برود. امیدش این بود در خیابان، مردم به چشم معلول نگاهش کنند. دستگیره در را قاپید و کشید. تکان نخورد. هل هم نتیجه نداد. بعد، دستگیره را چرخاند به راست و کشید. در با جیرجیر آهستهای تا نیمهباز شد.
از لای آن سرک کشید و به بیرون نگاه کرد. توی راهرو کسی نبود. به ساکتی اعماق اقیانوس. پای چپش را از درگاه گذراند، بالاتنهاش را تاب داد بیرون، یکدست به چارچوب در پای راستش را کشید. آهسته توی راهرو راه افتاد، دست به دیوار با دری که همین حالا بازش کرده بود، چهارتا در توی راهرو بود. همه هم مانند هم از سبک و سیاق همان چوب تیره. چی یا کی آن طرفشان دراز کشیده بود؟ مشتاق بود بازشان کند و بفهمد. آن موقع شاید از شرایط رازآلودی که داشت سر درمیآورد یا دستکم سرنخی پیدا میکرد. بااینحال، از کنار هر دری که گذشت تا جایی که ممکن بود سروصدا نکرد. نیاز پر کردن شکم، بر کنجکاوی غلبه میکرد. باید چیز بهدردبخوری پیدا میکرد و میخورد و آن موقع میدانست کجا پیدایش کند. به خودش میگفت فقط دنبال بو را بگیر. بو میکشید؛ ریزههای شناور در هوا که به طرفش میآمدند، رایحه غذای پختهشده بود. آنچه گیرندههای بویایی بینیاش جمعآوری و به مغز ارسال میکردند، چنان اشتهای جاندار و هوس جابرانهای به جانش میانداخت که حس میکرد اعضاء و جوارحش زیردست شکنجهگر مجربی، بهکندی پیچانده میشوند. آب دهانش راه افتاد.
- درباره هاروکی موراکامی:
هاروکی موراکامی نویسنده ژاپنی زاده ۱۲ ژانویه ۱۹۴۹ است. او در رشته هنرهای نمایشی تحصیل کرد و در سال ۱۹۷۸ با همسرش یوکو ازدواج کرد. موراکامی در بیشتر نوشتههایش زبانی ساده را برای بیان موضوعات و مفاهیم پیچیده روحی و روانی انسان بهکاربرده و آنها را بسیار قابلفهم کرده است. داستانهای او بیشتر در سبک سورئال (فراواقع گرایانه) و رئالیسم جادویی و نهیلیسم (پوچگرایانه) نوشتهشده است. او چنان با زیبایی جزئیات را توصیف کرده و آنها را کنار هم چیده است که در نظر مخاطبانش داستانهایش عجیب نمینماید و برایشان قابلباور است.
موراکامی در بیشتر داستانهایش از تنهایی سخن میگوید که گریبان گیر انسان عصر صنعتی است و تقریباو همه با آن دستوپنجه نرم میکنند. همین تنهایی گاهی انسانها را به سمت پوچی میکشاند و برخی اوقات او دستبهکارهایی عجیب میزند تا از این تنهایی خلاص شود. بیشتر شخصیتهای داستانهای موراکامی انسانهایی تنها و آسیبدیده روحی هستند که در شهرهای مدرنی همچون شهرهای بزرگ ژاپن زندگی میکنند و با سختیها و مسائل زندگی در اینگونه شهرها مواجه هستند.
در بیشتر آثار او با اشرافش بر موسیقی مواجه هستیم و در جایجای داستانهایش شاهد سخن گفتن او درباره موسیقی هستیم. او درعینحال که گرفتاریهای زندگی مدرن را بیان میکند آثارش سرشار از مفاهیم سنتی و فرهنگ شرقی است. موراکامی تاکنون موفق به دریافت جوایزی چون: گونزو، نوما، جونیچی، یومیوریو... شده است و بسیاری معتقدند او روزی جایزه نوبل ادبیات را نیز دریافت خواهد کرد.
از آثار او میتوان به پینبال، تعقیب گوسفند وحشی، به آواز باد گوش بسپار، جنگل نروژی، رقص رقص رقص، سرگذشت پرنده کوکی، مجموعه داستان اسرارآمیز توکیو، سامسای عاشق و معروفترین کتابش کافکا در کرانه اشاره کرد. او مدتی را در پرینستون و کالیفرنیا زندگی کرد و به تدریس در دانشگاه مشغول بود و در سال ۲۰۰۱ به ژاپن بازگشت.