انسان همواره به جهان و تحول آن مینگرد و برای شناخت پدیدههای هستی میاندیشد. این نگاه و اندیشه هرچه با آگاهی بیشتر همراه باشد، قلمرو شناخت گستردهتر، ژرفتر و جذابتر میگردد. در این زمینه، درک موقعیت بشری اهمیت خاص دارد و پی بردن به زوایای شگفتانگیز جان و روان بیش از هرچیز توجه اندیشمندان و هنرمندان را برمیانگیزاند.
میلان کوندرا همواره میکوشد تا در پرتو «هنر رمان» این قلمرو بیکران را درنوردد و در آثارش مضمونهای وجودی انسان را بکاود. او بر این باور است که رمان میتواند انسان را، در راه رسیدن به بلوغ و کمال، یاری دهد و «جهان زندگی» را روشنایی بخشد. بهنظر او، هر رمان باید بر هستی انسان نور بیشتری بتاباند و زوایای مبهم و ناشناختۀ آن را روشن سازد. کوندرا اغلب گفتۀ هرمن بروخ، متفکر و رماننویس اتریشی، را به یاد میآورد: «رمانی که جزء ناشناختهای از هستی را کشف نکند، غیراخلاقی است. شناخت، یگانه اخلاق رمان است.»