خانوادهی نلسون بر فراز سیارهی نبولن در حال پرواز بودند.
کامپیوتر ماشین گفت: «خیابان زوید ویو، پلاک ۱۲۲، درست زیر پایمان است.»
سپس خودروی سبز سرعتش را کم کرد و به خانهی بزرگی نزدیک شد.
خانه به رنگ سفید درخشان بود. ماشین وارد پارکینگ بزرگ و گرد خانه شد و کنار ماشین قرمز کوچکتری پارک کرد.
ماشین اعلام کرد: «به مقصد رسیدیم.» و بعد موتورش خاموش شد.
پدر گفت: «خوب، بچهها، به خانه رسیدیم! چه کسی میخواهد همه جای خانه را نشانش بدهم؟»
شارلوت فریاد زد: «من!»
کتی گفت: «من هم همینطور.»
پدر پرسید: «تو چی، زاک؟»
زاک درحالی که شانهای بالا میانداخت گفت: «باشد. من هم هستم.»
پدر گفت: «من فکر میکنم تو حسابی از این خانه خوشت بیاید. اول آشپزخانه را ببینیم!»
پدر از پارکینگ خارج شد و به سمت اتاق کوچکی رفت.