صلا به نظر مشکوک نمی یومد. اگه کسی دست بند های دور دستشو نمی دید، هیچ حدسی نمی تونست در موردش بزنه . در باز شد و یه نفر با دوتا لیوان و یه پرونده خاکستری رنگ ، روبروی او نشست. از شکل و شمایلش معلوم بود که پلیسه. یکی از لیوان ها رو به سمتش هل داد اما او کوچکترین حرکتی نکرد. فقط به دستاش که وسط میز گره کرده بود نگاه می کرد . بلاخره صبر پلیس تموم شد و گفت : خوب شروع کن . برای چی اون کار رو کردی . کدوم آدم می تونه انقدر مریض باشه که بتونه همچین کاری