[صبح زود، آلبرت و آلفرد روی صندلی کنار بخاری نشستهاند. خود را سخت در پالتو پیچیدهاند.]
آلفرد:آلبرت... این روزا دیگه کسی رو دار نمیزنند، مگه نه؟
آلبرت:درسته آلفرد، این روزا دیگه کسی رو دار نمیزنند...
آلفرد:اما اگه یادتون باشه، وقتی داشتن قانونش رو از مجلس میگذروندند، خود شما مخالف بودید، مگه نه؟ ولی حالا میبینید که زیادم بد نشد...
آلبرت:آلفرد، به نظر شما، در حال حاضر ما بایست چکار کنیم؟
آلفرد:اول باید یه کاری با اون بکنیم.
آلبرت:درسته موافقم. خُب بعدش؟
آلفرد:بعدش... باید برسیم به این بخاری، واسۀ اینکه از سرما نفله نشیم...
آلبرت:چند ماه دیگه بایست صبر کنیم، آلفرد؟
آلفرد:شش ماه، آلبرت.
آلبرت:درسته... و بعد از این شش ماه، چکار میکنیم؟
آلفرد:بازنشسته میشیم و میریم اون ایستگاهی رو که دلمون میخواسته میخریم.
آلبرت:درسته، درسته. اما امروز چه کار مهمی داریم؟
آلفرد:بایست ادامه بدیم...
آلبرت:درسته... خُب چه جوری باید ادامه بدیم... خیلی ساده، باید شروع کنیم به کار، مثل روزای دیگه... میفهمی؟
آلفرد:یعنی میگید میشه آلبرت؟
آلبرت:البته که میشه... الان ساعت شش و نیمه... خُب طبق معمول باید شروع کنیم...
آلفرد:اون... با اون چکار باید بکنیم؟
آلبرت:باید منتظر بمونیم تا شب بشه، بعد، از شرش خلاص میشیم...
-از متن کتاب-
فرمت محتوا | epub |
حجم | 1.۳۷ کیلوبایت |
تعداد صفحات | 112 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۰۳:۴۴:۰۰ |
نویسنده | برایان فیلان |
مترجم | داریوش مودبیان |
ناشر | گویا |
زبان | فارسی |
تاریخ انتشار | ۱۴۰۳/۰۷/۰۱ |
مطالعه و دانلود فایل | فقط در فیدیبو |