
اگر هوگو، خواهرم گریس را نکُشته بود، گریسی ماه قبل، بیست و هشت ساله میشد. من بچهی کوچک خانواده بودم، فکر میکنم کودکی ناخواسته بودم و اتفاقی به دنیا آمدم، ولی مطمئنم کودکی خوشحال و خوشبخت بودم.
گریس زیبا بود. او موهای بلوند مواج داشت، با چشمهایی آبی. وقتی میخندید روی گونههایش چال میافتاد.
هوگو دو سال از او بزرگتر بود. اولینباری آن دو را در مسابقهی محلی فوتبال، با هم دیدم. ما خانوادگی برای تماشا رفته بودیم. بابا دوست داشت از فعالیتهای ورزشی محلی حمایت کند. فکر میکنم حتی به باشگاه کمک مالی هم میکرد. هنوز هم خیلی واضح میتوانم هوگو را به یاد بیاورم. وقتی در لباس هواداران تیم فوتبال کنار زمین، دستبهکمر ایستاده بود و به تمرینها نگاه میکرد. او خیلی با اعتمادبهنفس بود، مثل یک سرمربی فوتبال، خیلی خوشتیپ بود. خیلیخیلی خوشتیپ، با موهای بلوندی که روی پیشانیاش ریخته بود. صورتش به شکلی زاویهدار بود. بهشکلی که مرا به یاد شخصیتهای کارتونی میانداخت.
وقتی ما سرِ جاهایمان نشستیم، او برای گریس دست تکان داد و گریس هم همینطور. وقتی رویم را به طرف خواهرم کردم و نگاهش کردم، دیدم که از خجالت کمی سرخ شده است. بعد از بازی وقتی ما از جایمان بلند شدیم تا آنجا را ترک کنیم، پدرم یکی از آشنایانش را دید و مشغول حرف زدن شد و ما دیدیم که هوگو بهسمت ما آمد. او خیلی مؤدب بود و بعد از سلام و احوالپرسی با والدینم، شروع کرد به صحبتکردن با گریس. آنها خیلی به هم میآمدند. نمیدانم چهطور با هم آشنا شدند. احتمالاً در مدرسه. بعد از روز مسابقه آنها مدام با هم قرارهای عاشقانه میگذاشتند. فکر میکنم قرارهای عاشقانهی دوازده سال پیش، با قرارهای این روزها خیلی متفاوت است. تقریباً مطمئنم که آنها با هم رابطهی جنسی نداشتند. فقط با هم به سینما و گشتوگذار و دوچرخهسواری میرفتند. کمکم ساعتهایی که هوگو در خانهی ما میگذراند بیشتر و بیشتر میشد. او با من خیلی خوشرفتار بود. در واقع با همه خوب رفتار میکرد. مادرم عاشق این پسر بود. پدرم فکر میکرد او خیلی باتربیت است.
چند هفته بعد از اولینباری که او را دیدیم، یک شب وقتی که من در اتاق گریس بودم، گریس رفته بود دوش بگیرد و وقتی که از حمام بیرون آمد، فقط یک حوله دورش پیچیده بود. متوجه شدم که روی بازوهایش کبودیهای شدید و تیرهای است. دستم را به طرف کبودیها بردم و پرسیدم: «چی شده؟» او دستم را پَس زد و گفت: «هیچی!»
خیلی طول نکشید که او را کشت.
آن شب سر شام، حتی یک کلمه هم حرف نمیزنم. مَت برای سومینبار میپرسد که آیا حالم خوب است؟ تقریباً از دستش کلافه شدهام.
«راست میگم، من خوبم مشکلی نیست.» این را با لحن نسبتاً تندی میگویم و متوجه میشوم صورتش در هم میرود.
-از متن کتاب-
| فرمت محتوا | epub |
| حجم | 1.۵۰ کیلوبایت |
| تعداد صفحات | 391 صفحه |
| زمان تقریبی مطالعه | ۰۰:۰۰ |
| نویسنده | ناتالی بارلی |
| مترجم | نفیسه شافی |
| ناشر | گویا |
| زبان | فارسی |
| عنوان انگلیسی | Missing Molly |
| تاریخ انتشار | ۱۴۰۳/۰۵/۲۹ |
| قیمت ارزی | 4 دلار |
| مطالعه و دانلود فایل | فقط در فیدیبو |
پدر، مادر و دختر بزرگتر به طرز فجیعی کشته میشن. فقط دختر کوچکتر میتونه فرار کنه. ترجمه خوبی داره.
داستان خیلی غیر منطقی است.