این پرسش همیشه در باره انقلاب پنجاه و هفت طرح شده و در آینده نیز مطرح خواهد شد که آیا انقلاب ضروری بود؟ یا آن را باید مجموعهای از حوادث تاریخی به حساب آورد؟ برای توضیح مطلب به مفاهیم فلسفی از قبیل "ضرورت" "حادثه" "امکان" "تغییر" "تغییرات کمی" و تغییرات کیفی و انقلاب نیازمندیم. این مفاهیم به طور موجز و کامل در آثار فلسفی هگل بیشتر از هر فیلسوف دیگری مطرح شده و دلیل استفادهی این مفاهیم از آثار هگل، برای آشنایی بیشتر خواننده است.
روش توضیح هگل از تاریخ همان روش همیشگی او یعنی روند دیالکتیکی پدیده است در این روش هیچ یک از این مفاهیم نمی توانند مستقل از یکدیگر و مستثنی شوند و هر مفهومی با زوج دیالکتیکیاش قابل توضیح است تا تاریخ انتزاعی نباشد. به طور مثال ضرورت و امکان یک زوج دیالکتیکیاند که هر یک بدون دیگری بی معنی و فاقد واقعیت است. در تاریخ باید روند تبدیل این مفاهیم به یکدیگر بررسی شود. و علاوه بر این باید متضمن روند تبدیل دیالکتیکی پدیدهها به یکدیگر بوده و تاریخی عینی باشد یعنی رخدادهای تاریخی در باره آنها صدق نماید.
تاریخ انقلاب پنجاه و هفت بهترین گواه برای تحقق این مفاهیم بوده و آزمایشگاهی برای مشاهده روند دیالکتیکی انقلاب در جهان است که تمامی این مفاهیم در آن تجلی یافته و صورت عینی به خود میگیرد.
هگل به درستی نشان میدهد که از نیستی چیزی خلق نمیشود و هر آنچه پدید میآید در گذشته وجود داشته و در شرایط خاص متولد میشود و درد زادن ضرورت هر تولدی بوده و از آن گریزی نیست و در تاریخ شخصیتها نقشی دوگانه دارند از یک سو در برابر ضرورتها حالت انفعالی به خود گرفته و از دیگر سو آگاهانه یا ناخودآگاه شرایط به ثمر رسیدن ضرورت ها را فراهم می آورند.
حرکت دیالکتیکی حاصل تضاد بین عوامل کثیری است که بالقوه و بالفعل وجود دارند و وحدت شان در هنگام تغییر کیفی بهروز کرده و عوامل ناهمگون را در مجموعهای با هدف واحد جمع آوری نموده و با همسویی نیروهای آنها موانع در پیش رو را بر میدارد. دیالکتیک تاریخ را به ما میآموزد که گذشته و حال و آینده پیوسته بوده و هیچیک مستقلا قابل سنجش و ارزیابی نیستند.
حرکت دیالکتیکی تاریخ نشان میدهد هر تحول کیفی نیازمند تغییرات کمی است و این تغییرات وقتی به مرحله خاصی رسیدند، وضعیت موجود را فروپاشیده و وضعیت جدیدی ایجاد میکنند که این فروپاشی ضروری و اجتناب ناپذیر است. به همین جهت دو مفهوم کمیت و کیفیت از مفاهیم اصلی تاریخاند. در حرکت دیالکتیکی تاریخ افراد ناچار به گردن نهادن در برابر ضرورت تاریخ و ساختن آنند. فروپاشی وضع موجود همان انقلاب تعبیر شده و مرحلهای است که موانع را بی اثر، حرکت و رشد عوامل پویا را برای ساختن وضعیت جدید،تسریع میکند.
مورخی که در مسیر بررسی خود به یکی از عوامل ارزش بیشتری دهد تاریخ نویسیاش جنبه ذهنی یافته و از جاده عینیت و واقعیت منحرف خواهد شد. در تاریخ نویسی دیالکتیکی به هر عامل در جایگاه واقعی خود اشاره شده و فقط تغییرات آن ثبت میشود و نقش مورخ در انتخاب وقایع به صفر میرسد. در تاریخ نویسی دیالکتیکی وظیفه اصلی مورخ، طرح سرنوشت دولت ها و بررسی عوامل موثر برآن است. نقش دولت در تاریخ مشابه عملکرد مغز برای بدن انسان و حاصل تکامل جامعه بشری است. تغییری که بر ساختار دولت اثری ندارد تاریخی نیست هر چند هر تغییری در هر دورانی، اثرات خود را بر تمام جنبههای زندگی جامعه انسانی اعم از افراد و دولت، دارد. حرکت دیالکتیکی تاریخ امری درونیست که راهش را نیز از درون پدیدهها میپیماید همانند حفار کهنه کار شکسپیر که زیر زمین به کار خود مشغول و بدون آگاهی از نتیجه عمل خود، زمین زیر پای انسان را فرو میریزد. همین نیروی درونی تاریخ است که جنبه منفی داشته و سبب براندازی حکومتهاست و کشف ماهیت این نیروی شگرف تاریخی وظیفه مورخ بوده و همان نیرویی است که مسبب واژگونی و فروپاشی امپراطوریها و هراس هر فرمانروایی است.
حرکت دیالکتیکی تاریخ میگوید که وضعیت موجود قطعا فرو میپاشد و تکامل تاریخی موجب شرکت عناصری از این فروپاشی در صورت بندی بعدی و در خدمت ادامه حیات آن می شود.
آزادی اندیشه، از والاترین ارزشها و یکی از اهداف حرکت دیالکتیکی تاریخیست که دلیلی برای تحقق حتمی آن وجود ندارد زیرا موانع عینی متعددی در مسیرش قرار دارد که معمولا دولت موجود و دولتهای بعدی آنها را تقویت میکنند اما این هدف به عنوان امری مقدس و جاوید دنبال میشود.
حرکت دیالکتیکی تاریخ نشان میدهد که انقلاب در وضعیت موجود امری محتمل و ممکن بوده، امر انضمامی و " امکانی "محض است که به یاری شرایط تحقق می یابد، اما "واقعیت موجود" اهمیت بیشتری از امور ممکن الوقوع دارد " .امکان" به صورت "حادثه" از دل ضرورت جوانه میزند.