نیمه شب یک شب مهتابی خدمتکار وارد خوابگاه گیو شد. گیو که منتظر تولّد فرزندش بود سراسیمه از خواب پرید. خدمتکار احترام گذاشت و گفت: «گودرز، سپهسالار ایران شما را احضار کرده.» گیو سپهبد به سرعت آماده شد و خود را به خوابگاه گودرز رساند. گودرز با نگرانی و اضطراب در اتاق قدم می زد که گیو وارد شد و علّت نگرانی پدر را پرسید...
-قسمتی ازمتن کتاب-