افغانستان از همسایههای ایران است که شرایط سیاسی و اقتصادی آن آشفته و گاها دردناک است. بیشتر اخبار و روزنامهها دربارهی این کشور پر از خبرهایی از جنگ و کشتار است. با وجود اینکه این کشور نزدیکی جغرافیایی با ایران دارد و پیوند عمیقی بین فرهنگ مردم ایران و مردم افغان وجود دارد، تصویر درستی از افغانها در ایران وجود ندارد.
ادبیات با نقش پررنگ خود میتواند سبب پیوند جوامع شود. اینبار هم رضا امیرخانی با نگارش سفرنامهاش از افغانستان ما را با زندگی مردمان همسایهمان آشنا میکند. او در کتاب جانستان کابلستان ،روایت سفر به افغانستان جنبههای مختلف چهار شهر این کشور همسایه که جنگزده و زخمخورده است، را روایت میکند.
رضا امیرخانی متولد سال 1352 در تهران، نوشتن را از زمان کودکی آغاز کرد. او فارغالتحصیل رشتهی مهندسی مکانیک از دانشگاه صنعتی شریف است که در جوانی در دورههای خلبانی شرکت کرد و جوانترین خلبان ایران شد. رضا امیرخانی در پی علاقهاش به نوشتن، حرفهی نویسندگی را پیش گرفت و اولین اثرش به نام «ارمیا» را نوشت. رمان «ارمیا» در سال 1374 از سوی «انتشارات سمپاد» منتشر شد.
امیرخانی نوشتن را ادامه داد و سبک خاص خود را آفرید. او کتاب «من او» را منتشر کرد و توجه منتقدان و مخاطبان را به خود جلب کرد. او همچنین برای مدتی سردبیر «سایت لوح» و رئیس هیئت مدیرهی «انجمن قلم ایران» نیز بود.
رضا امیرخانی در اواخر دههی هشتاد شمسی به آمریکا سفر کرد و چند سالی را در آنجا گذراند. او پس از بازگشتش در سال 1382 آیت الله خامنهای را در سفر به استان سیستان همراهی کرد و خاطرات سفرش را در قالب کتاب «داستان سیستان» منتشر کرد. امیرخانی در جمع دانشجویان در دانشگاه مشهد در مورد انتخابات گفته است :«اهل فرهنگ یک وظیفه دارند و بس؛ به شدت انقلابی بودن و به شدت غیردولتی بودن. خود ولایت فقیه هم جوری که ما میفهمیدیم در رابطه با مردم تعریف میشد، نه در رابطه با دولت...»
کتابهای رضا امیرخانی جوایز و افتخارات زیادی را کسب کردهاند، کتاب «رهش» اثر برگزیدهی یازدهمین دورهی جایزهی ادبی جلال آل احمد و برندهی جایزهی سی و ششمین دورهی کتاب سال جمهوری اسلامی ایران در بخش ادبیات شد. از کتابهای رضا امیرخانی که در فیدیبو موجودند میتوان به «جانستان کابلستان»، «ناصر ارمنی»، «از به»، «قیدار»، «من او»، «ارمیا»، «نفحات نفت» و «رهش» اشاره کرد که برای خرید و دانلود پی دی اف آنها میتوانید به سایت و اپلیکیشن فیدیبو مراجعه کنید.
کتاب جانستان کابلستان از رضا امیرخانی اولین بار در سال 1390 از سوی «انتشارات افق» منتشر شد. این کتاب روایت نویسنده از سفر چند روزهاش به کشور افغانستان است. سال 1388 رضا امیرخانی همراه همسر و فرزندش برای سخنرانی در مراسم دانشجویان جدید الورود دانشگاه شریف راهی مشهد میشوند.
رضا امیرخانی در میانه سفر مشهدش، تصمیم میگیرد راهی افغانستان شود. او به قصد دیدار با استادان و ادیبان دانشگاه هرات به کنسولگری افغانستان میرود و به راحتی مراحل اداری ورود به این کشور را طی میکند. امیرخانی به همراه خانوادهاش بدون هیچ پیش زمینهای که ممکن است چه اتفاقهایی در انتظار آنها باشد، راهی افغانستان میشوند. آنها به شهرهای «هرات»، «مزارشریف» و «کابل» سفر میکنند و امیرخانی با زبان عامیانه وضعیت اجتماعی و فرهنگی مردمان کشور افغانستان را توصیف میکند. رضا امیرخانی با نثر روان و پویایش سفرنامهی جذابی خلق میکند، او قبلا هم این کار را در کتاب «داستان سیستان» انجام داده است. امیرخانی در سفر کوتاهش پنجرهای کوچک به سمت افغانستان میگشاید و ما را با آداب و رسوم مردم افغان از نزدیک آشنا میکند. او علاوه بر اینکه سفر خود را روایت میکند اوضاع سیاسی، اقتصادی و پیشینهی این کشور را نیز بازگو میکند.
رضا امیرخانی طی 9 فصل سفرنامهاش را در کتاب جانستان کابلستان روایت میکند. فصل اول با نام «مور و تیمور» پیش درآمد کتاب است که نویسنده صعود دماوندش را توصیف میکند. بقیهی فصلها ابتدا روایت سفر مشهد هستند و پس از آن امیرخانی دربارهی افغانستان سخن گفته است. عنوان فصلهای کتاب به این شرح است: «مشهورات هرات» «متواترات هرات» «تحریرات هرات» «زائر زار و نزار مزار» «بلخ؛ الخ...» «تقابل با کابل» «انتخاباتیات» «بلاکش هندوکش».
پس از انتشار کتاب جانستان کابلستان، رضا امیرخانی بار دیگر به کابل رفت. در این سفر با افرادی همچون «سيدضياء قاسمي»، شاعر و نويسنده افغانستانی، «محمدحسين جعفريان»، مستندساز، شاعر و اديب ايراني و «سيدرضا محمدي»، رييس اتحاديه نويسندگان افغانستان دیدار کرد.
امیرخانی در مصاحبهای دربارهی این روز گفته است: «روز خوشی است برای من که گزارش دهم، روز به روز رابطهی فرهنگی این دو پارهی جداشده، نمیگویم دو ملت، نزدیکتر میگردد و این نزدیکی فقط به واسطهی کلمه است، به واسطهي فرهنگ. که فرهنگ خود بالادستِ سیاست مینشیند و سیاست زاییدهی فرهنگ است و مضحک است تصویر فرزندی که مادر را بزاید. با نوشتن جانستان کابلستان، با نسلی روبهرو شدم از افغانستانیهای اصیل نسلِ دوم و سوم که افغانستان را هرگز ندیده بودند و جانستان برای ایشان پنجرهای بود ولو مکدر و مشجر از افغانستانِ امروز. اتفاقاتی که در دههی اخیر در رابطهي فرهنگیِ این دو همنژادترین همسایه افتاده است، شاید غیرقابل باور باشد. امروز به راحتی میتوان جایزهی مشترک گرفت در حوزهي زبانِ فارسی و بدونِ احساس غریبهگی در دانشگاه کابل گرد هم آمد برای کتابی از وطنداری که در آن سوی دیوار میزید. دیوار شمال و غرب و جنوب، طبق اسناد ثبتی ساخته شد به دست مالکان دوسوی دیوار. اما دیوار شرقی «مید این آذرز» بود. هفت سال پیش که جانستان را مينوشتم به دنبال این بودم که روی این دیوار، پنجرهای ولو کوچک بسازم در کنارِ پنجرههایی که عزیزان دیگر ساخته بودند؛ کسانی که همهگی فضل تقدم دارند بر من، چنگیز پهلوان، محمدکاظم کاظمی، محمدحسین جعفریان و... اما امروز و در این محفل به امری دیگر میاندیشم. امروز به این میاندیشم که این نسل، بایستی چنان این پنجرههای کوچک را کلان کند که دیوار فرو بریزد. دیواری که با سیاست ساخته شد، با فرهنگ فرو میریزد.»
«سيدضياء قاسمي» در تکمیل صحبتهای رضا امیرخانی گفته است :«آثار اميرخاني داراي شگفتيهاي فرمي و محتوايي ارزشمندي است. خلق كتاب جانستان كابلستان نيز اقدام ارزنده ديگري از اين نويسنده است و به راحتي نميتوان در قالب كلمات در خصوص اين كتاب سخن گفت. اين كتاب در مطبوعات و رسانهها جريانسازي كرد؛ زيرا از آنجا كه نگاه متفاوتي به افغانستان دارد، نگاه جامعه ايران به افغانستان را نيز تغيير داد. بعد از انتشار اين كتاب بود كه شاهد رجوع دوباره نويسندگان و فيلمنامهنويسان ديگر به افغانستان بوديم.»
این مجلس برای من، بسیار آموزنده است و دوستداشتنی. ما، که در هوای تشیع نفس میکشیم، هیچگاه به فاصلهی میان طریقت و شریعت، نیاندیشیدهایم. چنان هیات و تکیه و حسینیه با منبر و سمجد و محراب، ممزوج شدهاند و چندان روحانی و آخوند به پیر و مرشد نزدیکند که هیچگاه نیازی ندیدهایم تا فتوت نامهها را کنار رسالهها بگذاریم. اصلا به همین دلیل، خانقاهها رفته رفته کنار رفتهاند و حتاام روز نیز فاصلهی مسجد و حسینیه، چندان معنادار نیست. اما به جز تشیع، در باقی مکاتب، فاصلهای جدی هست میان طریقت و شریعت. شاید در میان اهل تشیع طریقت گرایان افراطی را مطرود بدانیم و نیازی به مجالسی خارج از مجالس متعارف احساس نکنیم اما در مکاتب دیگر فصه گونهای دیگر دارد. در سایر مکاتب، جریانهای طریقنی، راه نجات از شریعت خشک است. مجلس سماع از این دستی که نگاشتم، یعنی یک گام دور شدن از طالبان؛ یعنی یک قدم دور شدن از عملیات انتحاری بر ضد پیروان سایر مکاتب. مجلس سماع از آن رنگی که در قونیه هست یا از این رنگی که در مزار دیدم، شاید عالم حوزه نشین ما را خوش نیاید، اما سدی است برای جلوگیری از نفوذ وهابیت. دینی با این رنگ، قطعا برتر مینشیند از دینی بدون رنگ. دین بدون رنگ، دین شریعتمدار محض، همان دینی است که در مدارس دیوبندی پاکستان، تدریس میشود و به مرور، همریخت میشود با وهابیت. با همان عقاید تند صفر و یکی. نوع دفاع فرقهی دیوبندی از مذهب حنفی، و عدم تحمل نظر مخالفت، شباهتهای رفتاری فراوانی داردبا انسداد اجتنهاد و در حقیقت، تعطیلی عقل در مرام وهابیت. وهابیت با کمی اغماض یعنی شریعت بدون طریقت. و اگر ما میتوانستیم، طلاب افغانی را به عوض مدارس دیوبندی، جیش صحابه و در حقیقت آموختن آموزههای وهابیت، در مدارس کشورمان آموزش دهیم، نه فقط افغانستان را از گرفتاری طالبان میرهانیم، بلکه امروز نگران نفوذ وهابیت در میان اهل تسنن خود نبودیم. بد کشتیم و بعد میدرویم...
فرمت محتوا | epub |
حجم | 6.۲۸ مگابایت |
تعداد صفحات | 348 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۱۱:۳۶:۰۰ |
نویسنده | رضا امیرخانی |
ناشر | نشر افق |
زبان | فارسی |
تاریخ انتشار | ۱۳۹۳/۰۶/۳۱ |
قیمت ارزی | 5.۵ دلار |
قیمت چاپی | 78,000 تومان |
مطالعه و دانلود فایل | فقط در فیدیبو |
باعث شد دیدگاه نژادپرستانه و احمقانه خودم رو نسبت به عزیزان افغان تغییر بدم. بسیار کتاب جالب و موثریه!
حکایت این کتاب سفرنامه خانوادگی امیرخانی به افغانستان است، اولین تجربه او در گونه سفرنامه نیست و اتفاقا حال و هوایی داستانگونه دارد و خواننده را با همان کششها و تعلیقهای داستانی همراه میکند. امیرخانی مقدمه کتابش را با سفری به بلندای دماوند آغاز میکند و این اولین تعلیق رسمی کتاب برای ایجاد کشش است تا خواننده در پاسخ به این سئوال بماند که «رفتن به افغانستان چه دخلی به منطقه "گوسفندسرا " و بالا کشیدن از جبهه جنوبی دماوند دارد؟» اصل سفر نویسنده به همراه همسر و پسر یک و نیم سالهاش هم خالی از این حس تعلیق نیست. وقتی برای یک سخنرانی و شرکت در مراسمی به پابوس امام رضا(ع) میروند و میبینند که گذرنامه خود را هم آوردهاند، تصمیم میگیرند که سفری به افغانستان داشته باشند. این کتاب دیدگاه ما را نسبت به برادران افغان تغییر می دهد.
بعد از خوندن این کتاب عاشق افغانستان شدم و سرنوشت ملتشون برام مهم شد.آرزومه که یه روز خودم به این کشور سفر کنم و از نزدیک ببینمش... آدم آخر کتاب یه جور حس آشنایی و دلتنگی نسبت به افغانستان پیدا میکنه..
این کتاب فقط برای علاقه مندان به تاریخ افغانستان جالبه .برای من جالب نبود. تا صفحه صد کتاب که به زبان روان نوشته شده خیلی خوب بود ولی از اونجا که شروع می کنه در مورد مناره های هرات می گه و مدام با الفاظ بازی می کنه واقعا کسل کننده و خسته کننده میشه... مخصوصا که مدام تکرار می کنه با چشمان سرخ و مرطوب... با چشمان نه سرخ و نه مرطوب ... اصلا نیازی به این توصیفات خسته کننده نبود. در مورد وضعیت زنان در افغانستان آنچه ما از زبان زنان افغان شنیدیم جیزی جز تحقیر و حقارت نبوده. کلا این کتاب رو به زحمت خوندم مخصوصا نثر غیر روان و نچسب کتاب واقعا آزار دهنده بود. فقط در عجبم از این همه تعریفی که از کتاب شده. جالبه که نویسنده کتاب هیچ کجا حاضر نشده از کلمه همسر برای خانمش استفاده کنه و همه جا کلمه همسفر اول رو استفاده کرده.
یکی از بینظیر ترین کتاب هایی که از جناب امیرخانی خوندم. به شدت پیشنهاد میشه این کتاب رو به هرکسی که نگاه نژادپرستانه و دگمی نسبت به عزیزان مهاجر افغان داره هدیه بدید این کتاب باعث شد دلم بخواد برم و افغانستان رو ببینم تصویر جذابی از افغانستان ارائه کرده جوانمرد مردمانی هستند مردم این سرزمین
دوست دارم بعد اون دعا برای انسان ایران بزرگ، بلند شم و بخاطرش زحمت بکشم تا محقق بشه وعده از ما برکت و از تو حرکت خالقش.... یا جان عالم امام رضا...
خواندم. قلم آقای امیرخانی خواننده را تا پایان به دنبال خود می کشد. بخش پایانی سفرنامه اشک را در چشمانم جاری کرد و امان از سرنوشت بلاکش هندوکش. جوانمرد مردمانی هستند اکثریت مردمان نیمه جدا شده از اصل. چقدر تعبیرات جانستان و کابلستان زیباست. امیرخانی یک راوی صرف و یک گردشگر و سفرنامه نویس معمولی نیست، نوع کنش و قلم او خواننده را مدتها بعد ازپایان مطالعه اثر دلنگران و پیگیر موضوع سفرنامه نگه می دارد.
حس کردم دارد سقف آرزوهایمان را که روزی قرار بود از رفاه و آسایش بشویم آمریکا و از مذهب تنها تکروی جهان شیعه، به همین که هست هم خوب است تقلیل می دهد. به قول پدرم قبل از انقلاب ما را با ژاپن مقایسه می کردند، بعدش شد کره، همین ده سال پیش مقایسه ها با ترکیه بود و امروز کارمان رسید به افغانستان. خدا کند به خودمان بیایم و ببینیم که شاید افغان ها هم ....
تا چشمم خسته شد، کامنت هارو مطالعه کردم. از نویسنده توانا جناب آقای امیرخانی عزیز، و ملتی عزیزتر ایران سپاسگزارم که ابراز و اظهار لطف کردید به کشور افغانستان که در اصل ایران و افغانستان برادر هم و پاره های تن هم هستند. از نگاه من، شما جوانمردانی هستید که صبورانه ۴۰ سال مارا تحمل کردید و هنوز هم این کار را با تمامی سختی ها می کنید. دست بوس تک تک عزیزانم هستم❤ ح رضوانی- مهاجر
شرح رخدادهای سفر، چه خیالی چه واقعی، بدک نبود. تحلیلهای آبکی سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی گرتهبرداری ضعیفی از تحلیلهای مشابه آلاحمد در خسی در میقات و غربزدگی به نظر رسید. شرح حوادث پیوند منطقی نداشت؛ چندین صفحه در مورد ورود به افغانستان نوشتند اما خروج از افغانستان با ذکر چند جمله به پایان رسید..متاسفانه نگاه ایدئولوژیک امیرخانی این کتاب رو به یک کتاب زیرمتوسط و حتی ضعیف تبدیل کرد.