اید خاک می بودم تا درختی از جنس تو رشد کند در من
تا شکوفه هایش به زیبایی تو بخندند
برگ هایش...
برگ هایش بلوری باشد به زلالی چشمانت که وقتِ ریختن، مثل اشک هایت بریزد روی خاکی که منم!
اما سایه اش مانند سایه ات سرد نباشد،
سایه ای که سال هاست افتاده... روی قلبم...