دانستن زندگی یک نویسنده تاثیر شگرفی در فهم و مطالعهی آثار او داد. کتاب ساندویچ ژامبون سرگذشتنامهی خود نوشتهی چارلز بوکوفسکی است. خواندن این کتاب قبل از مطالعهی آثار دیگر نویسنده درک داستانهایش را بیشتر میکند.
کتاب ساندویچ ژامبون نوشتهی چارلز بوکوفسکی برای نخستین بار در سال 1982 منتشر شد. این کتاب به نوعی اتوبیوگرافی نویسنده به حساب میآید. بوکوفسکی در این کتاب به خوبی توانسته است درگیری بین دو نسل را نمایان سازد. نام کتاب هم به درگیری دو نسل برمیگردد و نشانمیدهد که نقش اول داستان چگونه بین پدر و مادرش گیر کرده است.
داستان کتاب ساندویچ ژامبون از زبان یک پسر بچه ذکر میشود. کسی که در محلههای فقیر نشین وتهی دست زندگی میکند و در بحران جنگ و اقتصاد با سختیها درگیر است. پسر بچه چیناسکی نام دارد که نامی است چارلز بوکوفسکی برای خود انتخاب کرده است و در رمانهای دیگرش هم دیده میشود. والدین چیناسکی همیشه در آروزی موفقیت فرزندشان بودهاند و همیشه میخواستند که فرزندشان مهندس شود. اما آنها هرگز رابطهی خوبی با چیناسکی برقرار نکردهاند و حتی در مواردی پدر چیناسکی او را کتک میزند.
چارلز بوکوفسکی شاعر و نویسندهی آلمانی- آمریکایی متولد 16 آگوست 1994 است. او در شهر آندرناخ آلمان به دنیا آمد و در سال 1923 همراه با خانوادهاش به شهر بالتیمور در آمریکا مهاجرت کردند. چارلز بوکوفسکی تحصیلاتش را در دانشگاه لس آنجلس تکمیل کرد؛ او از دو رشتهی روزنامه نگاری و ادبیات فارغ التحصیل شد. بوکوفسکی از کودکی به نوشتن علاقهمند و در طول حیاتش هزاران شعر، صدها داستان کوتاه و شش رمان نوشت. با وجود اینکه در ابتدا ناشرین کتابهای بوکوفسکی را منتشر نمیکردند اما بوکوفسکی کتابهایش را به چهل ناشر فرستاد و هرگز از تلاش دست نکشید. شاید به همین دلیل است که روی سنگ قبر وی کلمات «تلاش نکنید» (Dont Try) حک شده است. چارلز بوکوفسکی در نهم مارس 1994 در کالیفرنیا درگذشت.
سبک نوشتاری چارلز بوکوفسکی بسیار جالب بود. او برای مردم عادی مینوشت، برای فقیران و کسانی که هرگز تجربهی زندگی اشرافی را نداشتهاند. بوکوفسکی عموما در جمعها ظاهر نمیشد و یک دائم الخمر به حساب میآمد. او در یکی از شعرهایش مینویسد:« براي من تاسف نخوريد، چون لياقت زندگي کردن را دارم و راضيام، ناراحت آدم هايي باشيد که به خودشان مي پيچند و از همه چيز شاکياند. آنها که روش زندگي شان را مثل مبلمان خانه دائم عوض مي کنند. همينطور دوستان و رفتارشان را؛ پريشاني شان دائمي است. و به همه کس سرايتش ميدهند. از آن ها دوري کنيد. يکي از کلمات کليدي آن ها عشق است؛ از آنان که ادعا دارند. هر آن چه مي کنند دستور خداست هم بپرهيزيد
چرا که نتوانسته اند آن طور که مي خواهند زندگي کنند. براي من تاسف نخوريد؛ چون تنهايم!»
انتشارات آوانامه کتاب صوتی ساندویچ ژامبون را با ترجمهی علی امیر ریاحی عرضه کرده و در اختیار علاقهمندان قرارداده است. ابداع کتابهای صوتی یکی از تاثیرگذارترین اتفاقاتی بود که در قرن اخیر رخ داده است. این روزها که زندگیها به شدت ماشینی شده است کمتر کسی زمان کافی برای مطالعه پیدا میکند. کتابهای صوتی به دلیل سهولت استفادهشان میتوانند اوقات خالی خواننده را پر کنند. به این معنی که شما میتوانید هنگامی که مشغول کارهای دیگر هستید به کتاب صوتی گوش کنید و از شنیدن آن لذت ببرید. آوانامه یکی از بهترین ناشران و تولیدکنندگان کتاب صوتی در ایران است. آوانامه با انتشار نسخهی صوتی بهترین آثار ادبیات و فلسفه به انتشاراتی معتبر تبدیل شده است.
چیزی به اسم جنگ خوب و بد وجود نداره. تنها چیز بد توی جنگ شکسته. تو همه جنگ ها هر دو طرف به خاطر انگیزه های خوب جنگیدن. اما توی تاریخ فقط انگیزه طرف پیروز انگیزه اصیل و شریف عنوان شده است. اهمیتی نداره که کی حقه و کی باطل، فقط مهم اینه که کدوم طرف ژنرال ها و ارتش بهتری داشته!
بعد از مدتی رفتم سمت سالن ورزش. داشتم می رفتم کمدم را خالی کنم. در مورد من دیگر خبری از ورزش و تمرین نبود. مردم همیشه در مورد بوی تمیز و خوب عرق تازه حرف می زنند. کلی هم مجبورند برایش ورزش کنند. اما هیچ وقت در مورد بوی تمیز و خوب گه تازه حرف نمی زنند. واقعا هیچ چیز باشکوه تر از ریدن بعد یک مالشعیر خوب نیست، منظورم وقتی است که شب قبلش بیست، بیست پنج تا خورده باشی. بوی ریدن بعد از چنان خوردنی همه جا پخش می شود و دست کم یک ساعت و نیم هم باقی می ماند. این باعث می شود واقعا بفهمی هنوز زنده ای.
مشکل اینجاست که همیشه انتخاب تو از بین دو تا بد است. مهم هم نیست که کدام را انتخاب کنی، هر کدام شان ذره ای از تو را می خورند تا آنجا که دیگر چیزی باقی نماند. بیشتر آدم ها در بیست و پنج سالگی تمام می شوند. و بعد تبدیل می شوند به ملتی بی شعور که رانندگی می کنند، غذا می خورند، بچه دار می شوند، و هر کاری را به بدترین شکل اش انجام می دهند. مانند رای دادن به کاندیدای ریاست جمهوری ای که آن ها را یاد خودشان می اندازد.
آنچه در بالا خواندید بررسی و نقد کتاب صوتی ساندویچ ژامبون اثر چارلز بوکوفسکی بود.خرید و دانلود این اثر در همین صفحه امکانپذیر است. برای مطالعهی دیگر کتابها در زمینهی داستانهای آمریکایی میتوانید به قسمت دستهبندی کتابها مراجعه و کتابهای این موضوع را یکجا مشاهده کنید.
فرمت محتوا | mp۳ |
حجم | 593.۳۲ مگابایت |
مدت زمان | ۱۰:۴۵:۵۳ |
نویسنده | چارلز بوکوفسکی |
مترجم | علی امیرریاحی |
مترجم دوم | علی امیر ریاحی |
راوی | آرمان سلطان زاده |
ناشر | آوانامه |
زبان | فارسی |
تاریخ انتشار | ۱۳۹۷/۰۷/۰۴ |
قیمت ارزی | 9 دلار |
مطالعه و دانلود فایل | فقط در فیدیبو |
بعد از خوندن عامه پسند انتظار چنین کتاب روان و سیالی رو از بوکوفسکی نداشتم و همین موضوع باعث شد بیشتر ازش لذت ببرم. فضایی که بوکوفسکی توصیف میکنه همون جور که خودش هم تاکید میکنه فضای تاریک و سردیه که اگه بخواین با حقیقت روبرو بشین باید انتظارش رو داشته باشید، بدون هیچ رنگ و لعاب اضافی و زیبایی های مجازی... این کتاب خیلی خیلی زیاد منو یاد مرگ قسطی سلین انداخت که در واقع اتوبیوگرافیه سلین بود. ازونجایی که یکی از شخصیت های عامه پسنده بوکوفسکی هم سلینه و با توجه به درون مایه این کتاب احساس میکنم سلین اثر قابل توجهی رو بوکوفسکی گذاشته و این واقعا برای من جالبه... دو اندیشه تاریک ، حقیقی، بدون سانسور و دوست داشتنی ...
خطر لو رفتن شاید : بنظر من شخصیت اصلی داستان _هنری_ یک شخصیت با روحیه ای لطیفه که به دلیل کمبود محبت و تربیت نادرست _تربیت با محوریت تنبیه فیزیکی _ راهشو پیدا نمیکنه من وقتی نحوه ی جداشدن هنری رو از خانوادش دیدم یاد جسی تو سریال بریکینگ بد افتادم چقدررررر حمایت "درست" و همه جوره ی خانواده میتونست تو سرنوشت این دو نفر موثر باشه آدمایی ک شاید از خیلی از اطرافیان دکتر مهندس دور و برشون شخصیتهای لطیف تری بودن ولی رفتن تو مسیر پلشتی ک تهش جز پلشتی چیزی نیست ... ولی بدلیل فضای دارکی که نویسنده ترسیم کرده بود و فحش و فحش کاری عظیم _!_فکر نکنم بخوام داستان دیگه ای از هنری بخونم =|
نمیدونم چرا اینقدر موسیقی متن گذاشتین روش 😑😑😑 ناسلامتی کتاب صوتی داریم گوش میدیم ، نه داستان رادیویی که فضاسازی کنین با موسیقی ، خیلی افراطی بود واقعا مدام ادم رو پرت میکنین از داستان، روایت خوب سلطان زاده رو خرابش کردین الان یک سوم گوش کردم واقعا دیگه نمیتونم ادامه بدم خیلی رو مخه موسیقی
داستان برای من جذاب نبود، فقط روزمرگی های بی سرانجام یک انسان، حتی از نظرهای دیگران میبینم بخش هایی هم سانسور شده که بر جذاب نبودن داستان اضافه کرده است،. دو مورد مرا به شنیدن کامل ترغیب کرد اول صدا و روایت جذاب اقای سلطان زاده که مثل همیشه با صداسازی مناسب برای شخصیت های داستان، تصویرهای زیبایی در ذهن ایجاد می کنند و دوم موسیقی گروه “اپریل رین” استفاده شده در متن روایت که البته برای خیلی ها شنیدن زیاد ان در داستان ازاردهنده است ولی من از شنیدن این موسیقی در ابتدا و انتهای هر فصل بسیار لذت بردم.
کتاب از هر نظر عالی بود؛ لحن صدای پرشور آرمان سلطانزاده و بالاخص تقلید صداها بسیار عالی بود. برخی به قلم صریح و پردهدری بوکوفسکی میتازند، اما ویژگی متمایزکننده بوکوفسکی همین صراحت و رک بودن است. او حقیقت کف جامعه و خیابانها را بدون آرایشی کاذب نمایش میدهد. آلبوم موسیقی استفاده شده هم به نظر من مکمل خوبی بود. در کل بوکوفسکی با قلم بیتزویر و واقعنمایی بیمثالش از معدود نویسندگانی است که در مواقع بداحوالی میتوانم رویش حساب کنم.
#اسپویل نیمه اول کتاب خیلی جذاب بود و میل به ادامه دادنش رو زیاد میکرد اما رفته رفته انقدر فضای داستان منفی و تاریک بود که حس بدی رو تلقین میکرد ...آخرش هم که شخصیت داستان به هیچ وجه به سرانجام نرسید. چه سرانجام، خوب چه سرانجام بد! این مثل بی هدف تموم شدنه. چون در طول کل داستان شنونده منتظره یک اتفاقی ورای بدبختی و فلاکت اتفاق بیفته!!
یه آهنگ هست به اسم brittle bones nickyاز rare Americans. کتاب رو که خوندید یا شنیدید،موزیک ویدیوی اونم ببینید.
چقدر قلم بوکوفسکی زیباست! من تا کنون کتابی از چارلز بوکوفسکی نخونده بودم. الان اواسط این کتاب هستم و بسیار مجذوب این استاد ادبیات شدم. مشابه سبک نگارش استیو تولتزه. بعید نیست بوکوفسکی الگوی تولتز بوده باشه. در ضمن کسی هست که مثل من کتاب صوتی گوش بده و همزمان کتاب کاغذی رو هم روخوانی کنه! خیلی میچسبه! در ضمن فیدیبوی عزیز، اطلاعات چارلز بوکوفسکی اشتباه درج شده. توی صفحه این نویسنده، به اشتباه اطلاعات مارک منسون نوشته شده. لطفا اصلاح کنید.
مشکل، انتخاب بین بد و بدتر بود. و فارغ از این که کدام را انتخاب کنی، آنها تکهای از وجودت را جدا خواهند کرد. تا آن هنگام که چیزی از تو باقی نخواهد ماند... و اکثر مردم تا سن بیست و پنج سالگی دیگر چیزی از وجودشان باقی نمانده است. ملتی نفرینی، از بیشعورهایی که رانندگی میکنند، غذا میخورند، بچهدار میشوند و هر کاری را به بدترین شکل ممکن انجام میدهند. مانند رای دادن به کاندیداهایی که آن ها را یاد خودشان می اندازد
واقعا داستان جذاب و روانی داره!!! ولی حیف که سانسور شده. در طول داستان واضح هست قسمت هایی که سانسور شده.