موسی مرا یاد کرده است، یک جایی دور از اینجا، مطمئنم، و صدای او ار که یاد کرده است، نیل با خود جاری کرده است. پس هارون باید در نیل به صدای موسی شسته شود مگر دلتنگیاش رفع شود.
تا چشم برهم میگذارم، میآید، و هر بار نزدیکتر. گاه او پیش میآید گاه من پیش میروم. و همیشه دستانمان به سوی هم دراز است.
پس فصل دیدار کی فرا میرسد؟
برخاستم. خانه از نوری چنان روشن بود که بی آن که چیزی بربخورم، خود را تا کنار پنجره رساندم. کاش پنجره بیصدا باز شود تا الیشابع بیدار نشود که بیخواب شود. و من حالا به یاد موسی خوش ترم تا به حضور دیگری، حتی الیشابع که دوست مطمئن من است.
در آسمان چه خبر است؟